بیرجند رسا- از بازار سنگ قبر تراش ها تا اينجا فاصله اي نيست، بعد از ايستگاه آخر سراشيبي قبر است. اينجا بوي سدر و کافور مشامت را پر مي کند، چشم مي دوزي به او که جسدي را براي تدفين آماده مي کند. او به خوبي مي داند پس از سال ها فعاليت در کسوت غسال بايد چه کند.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیرجند رسا ، تهيه گزارش از ايستگاه آخر خواب را از چشمانم ربوده بود، ترس از ديدن مرده مرا براي رفتن مردد مي کرد جالب است که غسال مي گويد: ميت کم خطرترين موجود روي زمين است.
يک ساعتي را در کانکس خدمات اعلاميه ترحيم بهشت متقين منتظرشان مي مانم ، کسي را در پي آنان مي فرستم که قرار مصاحبه را به آنان يادآوري کند، صدايم مي کند " بيا خبرنگار؛ تا مرده نبيني نمي تواني درباره کارمان براي مردم بنويسي" با اکراهي همراه با ترسي عجيب وارد غسالخانه مي شوم.
اتاقک غسالخانه بانوان و آقايان بسيار تميز و شسته رفته است، وسط اتاق سکويي کاشي کاري ساخته اند. کنار سکو شيرآبي ديده مي شود. بوي کافور در فضا پيچيده است، غسال ها لباس هاي ضد آب، چکمه ساق بلند و دستکش هاي پلاستيکي پوشيده اند.
او را غسل مي دهند، خدايش بيامرزد، مادر از طاقه پارچه لوله شده اي که در کمد کنار اتاقک غسالخانه قرار دارد خلعتي، کفن و روسري ميت را برش مي زند و آماده مي کند. غسل که تمام مي شود، لباس آخرت را بر تن ميت مي پوشانند، پيشاني اش را کافور مي زنند، کفن را مي بندند و براي تحويل آماده مي کنند، جو سنگيني براي همراهان ايجاد شده ؛ تحمل غم نبودن يک عزيز که تا ساعتي پيش تصور مرگش را نمي کردند بسيار دشوار است.
نام مادر بي بي طوبي است وقتي حال پريشانم را مي بيند مي گويد: نمي گذاريم بستگان مرحومه به داخل سالن غسالخانه بيايند چون اينجا آلوده و ممکن است داغديدگان را بيمار کند، جنازه را داخل مسجد کنار غسالخانه براي خداحافظي خانواده و بستگان مي گذاريم.انگار لحظه به لحظه از ترسم کاسته مي شود بي بي و دخترش در حالي ميت را کفن مي کنند که مدام از خداوند برايش طلب آمرزش مي کنند، بي بي گويا اين مرده را مي شناسد، مي گويد: فاتحه اي برايش بخوانيم زن خوبي بوده، فرزند ندارد. ناله و شيون زنان و مردان زيادي در سالن انتظار غسالخانه شنيده مي شود.
کارشان که تمام مي شود مرا به اتاقي مرتب دعوت مي کنند که گويا محل استراحت شان است. موهاي جو گندمي اش پيداست مي گويد: فکر مي کنم آخرين سال هاي کار است. من هم باور مي کنم اما وقتي مي فهمم متولد 1351 است جا مي خورم، مي پرسد پير شده ام؟ بله سوال ندارد، زمانه پيرم کرده است. از بي بي ماه بانو سابقه کاري اش را جويا مي شوم: « 13 سال است شاغلم».
در روستا زندگي مي کرديم درآمدي نداشتيم، از بستگانم خواستم برايم کاري پيدا کنند، فکرش را هم نمي کردم که روزي وارد اين حرفه شوم و برايم عادي شود، وقتي يکي از بستگان اين شغل را به من پيشنهاد داد استقبال کردم و پس از انجام مراحل گزينش، مشغول به کار شدم، فرزندانم کوچک بودند و خانه ام در روستا، در خانه برادر شوهرم مستقر شدم و تا مدتي همسر برادر شوهرم از کودکانم مراقبت مي کرد تا اينکه مسئولان وقت خانه اي را براي سکونت به ما دادند وقتي کارم را شروع کردم و با آن انس گرفتم از مسئولان خواستم در صورت امکان همسرم نيز در اينجا مشغول کار شود که با اين درخواست موافقت شد.» اين قسمتي از داستان زندگي بي بي ماه بانو است که تمايل زيادي به صحبت کردن درباره کارش ندارد.
از همسرش مي خواهم ادامه دهنده گفت وگويم باشد. با کمال ميل مي پذيرد. او خود را سيد حسن اسلامي معرفي مي کند و مي گويد 11 سال سابقه کار دارد وقتي مي خواهم از آن هايي که هر روز مي شويد تعريف کند، بعد از سکوتي کوتاه جواب مي دهد: «مسافر آخرت»
سيد مي گويد: کار ما کم فروشي ندارد براي ما فقير و غني، پير و جوان، دوست و غريبه يکي است همه را طوري براي حاضر شدن در محضر آخرت غسل مي دهيم که مديون نباشيم چون مي شود از زنده حلاليت طلبيد اما از مرده نه.
اسلامي که گويا قبل از اين شغل قاليباف بوده از کارش راضي و معتقد است کارش، ترس از مرگ را در او به صفر رسانده است.
وقتي از او مي پرسم سخت ترين زمان کار کردن براي او چه وقتي است؟ مي گويد: سال تحويل. چون سر سال نو همه سر سفره هفت سين مينشينند اما من چند سالي در غسالخانه بودم، در عين حال باز مي گويد خدا را شکر مي کنم و از کارم راضي ام چون ثواب دنيا و آخرت دارد و کاري است که افراد کمي از عهده آن بر مي آيند.
اسلامي قشنگ ترين خاطره اش در مدت 11 سال خدمتش را هم تعريف مي کند: « مردي را در قبر مي گذاشتم که هنگام گذاشتن سنگ لحد روي صورتش نوري عجيب از قبر او مشاهده کردم و زماني که علت آن را از بستگانش جويا شدم چند نفر از بستگانش به اتفاق گفتند بسيار خوش اخلاق و ساده زيست بوده است.»
گفت وگويمان با «اسلامي» غسال مرد با آوردن مرده اي براي غسل ناتمام مي ماند. از خواهر خانمش که 5 سال پيش وارد اين کار شده است، مي پرسم چطور با ترس شستن اولين ميت مقابله کرديد؟ او مي مي گويد: از ميت زياد نمي ترسيدم ولي اولين بار کمي دچار ترديد شدم که آيا اين کار را مي توانم انجام دهم يا خير که خدا کمک کرد.
خانواده اش او را پذيرفته اند البته گاهي فرزندان به خاطر ديد جامعه ازاو مي خواهند اين کار را ترک کند اما بي بي خانم موافق نيست چون با اين کار انس گرفته و به آن علاقه دارد.
او شستن اجساد ناقص ، سوخته و يا اجسادي که به دليل جراحت بايد آن ها را تيمم دهد سخت ترين بخش کارش عنوان مي کند چون گاهي نمي تواند اين صحنه را تحمل کند.
او در پاسخ به اينکه آيا حاضر است فرزندش اين کار را ادامه دهد مي گويد: براي دخترم زياد مشکل ندارم و او را تشويق به اين کار کرده ام اما اجازه نمي دهم پسرم وارد اين کار شود چون مردم جايگاه کارمان را نمي دانند و گاهي ما را با حرف هايشان افسرده مي کنند.
خيلي ناراحت مي شوم وقتي يکي از دغدغه هاي اين فرد زحمتکش اين است که نگاه جامعه آزار دهنده است.
مي گويد: ما هم مثل مردم عادي هستيم و با آنها فرق نداريم اما برخي افراد فکر مي کنند چون با ميت سر و کار داريم دستانمان آلوده است و حتي حاضر نيستند چيزي از دستمان بخورند.
آنها وقتي که اين رفتار را مي بينند، تمايلشان به لو دادن شغلشان و ذکر اسم و فاميلشان کم ميشود.
حالا ديگر نوبت دختر است که صحبت کند، دختر جوان تقريبا 22 يا 23 ساله است و حدود يک و نيم سال سابقه کار دارد. تعريف او از زندگي اين است «زندگي يعني جسم سردي بر سکوي شيب دار غسالخانه»
مي گويد: قبلا که کفن و جنازه مي ديدم ميترسيدم و براي اولين بار که ميت شستم وقتي انگشتانش را مي شستم دستانم در دستش محکم شده بود اين موضوع باعث ترسم شد اما بعد از آن ديگر ترسي نداشتم و به تدريج برايم عادي شد.
دختر جوان در پاسخ به اينکه آيا خانواده ها تقاضاي همکاري براي شستن امواتشان را دارند مي گويد: بسيارند کساني که اين تقاضا را دارند اما خيلي ها هم هستند که از ميت خودشان هم مي ترسند. کسي که تا ساعاتي پيش همدم آنها بوده حالا که روي تخت غسالخانه است، ترسناک شده و حاضر نيستند حتي نزديکش شوند.
براي دختر جوان، حضورش درغسالخانه باعث نشده که مرگ برايش عادي شود و در عوض سبب شده تا قدر زندگي اش را بيشتر بداند و مراقب اعمالش باشد.
ياد مرگ، در کيفيت زندگيشان تاثير مثبت داشته است چون دختر جوان مي گويد، از وقتي وارد اين کار شده بيشتر مراقب اعمال و رفتارش است چون مي داند که دير يا زود او را نيز همه عزيزانش در اين وادي تنها خواهند گذاشت.
وي درباره برخورد مردم با کارش اينگونه بيان ميکند که برخورد آدم ها به ادب و سطح فرهنگشان بستگي دارد، کساني که واقعا ايمان و به قيامت اعتقاد دارند به هيچ وجه از ما کنارهگيري نميکنند و حتي به ما مي گويند وقتي ميت غسل مي دهي برايمان دعا کن ولي باز در مقابل کساني هستند که حساسيت نشان مي دهند و نگرانند مبادا دستمان به لباسشان بخورد.
دختر جوان، ديگر حاضر نيست حتي اگر کاري با درآمد بالاتر و بهتر هم برايش پيدا شود از اين کار استعفا دهد چون بزرگترين امتياز کارش را ثواب آخرت مي داند و معتقد است اين کار خير و برکت را روانه زندگي اش کرده است.
دختر جوان حاضر است پسر دو ساله اش هم وقتي بزرگ شد در کنار شغل اصلي اش در جامعه، گاهي اوقات غسالي کند تا از انحراف به دور ماند.
مادر، دختر، خاله و شوهر خاله هر کدامشان دنيايي از اسرار دارند، از ناگفتني هايي که حاضر به بيان آن نيستند.
آن ها حاضر نيستند جزئيات ماجراهاي عجيبي که برايشان رخ داده را بيان کنند چون همه شان مي گويند: غسال، محرم اسرار مرده است.
ديدن جسدهايي که هر کدامشان هنگام شستن يک حالت مختلف دارند بر روح و روانشان تأثير گذاشته است و اين موضوع زماني مبرهن مي شود که دختر جوان هنگام شستن سه کودک تصادفي اشک چشمانش را پر مي کند.
تمام وجود اين ميزبانان ايستگاه آخر، قلبي پاک و بزرگ است و ساعتي بودن در کنارشان آرامش تازه اي را به تو هديه مي کند.
آرام و سبک غسالخانه را ترک مي کنم با اين اميدواري که وقتي دوباره باز مي گردم هم آرام و سبک باشم.
منبع : روزنامه خراسان جنوبی- سبزه کار -رضايي