بیرجندرسا - بزرگترین مشکل جریانات اسلامگرا ضعف در منطق اجتهادی است. منظور از منطق اجتهادی، برخورداری اسلام سیاسی از عناصر تمدنی گنجینههای فرهنگی و فکری و آرای اجتهادی تکاملیافتهای است که در قالب دین مبین اسلام تبلور یافته است و میتواند در مواجهه با مقتضایات جدید، عناصر ثابت و ارزشهای متعالی دینی را از موارد عصری دینی تفکیک نماید.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیرجندرسا ، محمد امین صفوی؛ تحولات بیداری اسلامی از تونس آغاز شد و در ادامه مصر، لیبی، بحرین و... را تحت تأثیر قرار داد و روندی از خواستهای دموکراتیک مدنی ملتهای منطقه را در قالب الگوی اسلام سیاسی، به نمایش گذاشت. بیگمان، موج بیداری اسلامی در فرآیندی رقابتی که در آن گفتمان لیبرال دموکراسی و گفتمان ناسیونالیسم عربی حضور داشتند، توانمندی معنایی خود را به اثبات رساند و در عرصهی سیاسی، حکومتهای مطلقهی استبدادی را به چالش گرفت که نتیجهی آن تغییر قدرت در مصر، تونس، لیبی و کاهش حوزهی اقتدار استبداد در الجزایر، مراکش، یمن و البته بحران مشروعیت در بحرین و عربستان بوده است.
اما آنچه در تداوم روند تحولات سیاسی در خاورمیانه حاصل گردید؛ الگویی از بحرانها و تنشهای فزاینده در این کشورها و افول محبوبیت و سقوط جایگاه هژمونیک جنبشهای اسلامی به نسبت ابتدای نهضت، بود.
لذا این پرسش مطرح میگردد که اساساً با این تفاسیر و با وقایع رویداده در مصر و لیبی اینک نظامیشده، تونس متزلزل و بحرین دیکتاتوری، بیداری اسلامی چه چشماندازی را در پیش روی خود میبیند؟ پاسخ به این پرسش بهعنوان موضوع اصلی این مقاله مستلزم پاسخ به دو پرسش پیشینی است. اول اینکه اساساً مفهوم بیداری اسلامی به کدامین مدلول خارجی اشاره دارد یا بهتر بگوییم چه فرد، گروه، گفتمان، نهاد یا دولتی نماینده و سخنگوی بیداری اسلامی است؟ و پرسش دوم نوعی آسیبشناسی افول جنبشهای اسلامی در کشورهای فوقالذکر است: چرا اسلامگرایان نتوانستند عرصهی قدرت سیاسی را حفظ کنند؟
بیداری اسلامی به مثابهی یک گفتمان
در تعریف رایج، بیداری اسلامی بهعنوان یک جنبش در نظر گرفته میشود که با حضور در عرصهی مبارزهی سیاسی، مطالبات مردمیاسلامی را پیگیری میکند. اما در یک نگاه علمی بیداری اسلامی، نه یک روش یا جنبش که یک مفهوم نظری گفتمانی است. چه اینکه بیداری اسلامی چارچوبی اجتماعیفرهنگی است که به معنای بازگشت به ارزشهای اصیل اسلامی و بیداری و خودباوری فردی و اجتماعی ملتهای مسلمان است. ریشههای این بیداری اسلامی را میتوان از دو بعد سلبی و ایجابی مورد بررسی قرار داد.
از یکسو بیداری اسلامی، مفهومی ایجابی و برساخته از عناصر تمدنی و گنجینههای فرهنگی و فکری دین مبین اسلام است که برای سعادت و حیات طیبهی انسانی ارائهی طریق میکند. از بعد سلبی نیز نتیجهی واکنش ملتهای مسلمان در برابر تهاجم فرهنگی و استعمار سیاسی اقتصادی، غرب صنعتی است. از این منظر، اسلام سیاسی گفتمانی است که هویت اسلامی را در کانون عمل سیاسی قرار میدهد.
از منظر گفتمانی، اسلامگرایی همان نقشی را ایفا میکند که مدرنیسم برای مجموعهای از مکاتب و نگرشها در غرب ایفا میکند. هرچند مکاتبی همانند سوسیالیسم و لیبرالیسم با یکدیگر متعارض هستند، اما همگی آنها تحت گفتمان مدرنیسم قرار میگیرند (بهروز لک، 1385). البته این به معنای یکدست پنداشتن اسلامگرایان نیست؛ چرا که اسلامگرایان طیفهای بیشماری را دربرمیگیرد؛ از لیبرال تا محافظهکار، از مدرن تا سنتی، از میانهرو تا افراطی، از دموکراتیک تا مذهبی و از مسالمتآمیز تا خشونتگرا. وجه مشترک این نگرشها این است که آنها مشروعیت خود را از اسلام میگیرند.
در یک نگاه علمی، بیداری اسلامی نه یک روش یا جنبش که یک مفهوم نظری گفتمانی است. چه اینکه بیداری اسلامی چارچوبی اجتماعیفرهنگی است که به معنای بازگشت به ارزشهای اصیل اسلامی و بیداری و خودباوری فردی و اجتماعی ملتهای مسلمان است.
تلقی گفتمانی از بیداری اسلامی باعث میگردد تا تنوعات و تفاوتهای درونی گستردهای که میان اسلامگرایان وجود دارد و راهبردهای گوناگونی در راستای اسلامی شدن اتخاذ میکنند، در نظر گرفته شود. لذا اینچنین به نظر میرسد که هر جریان اسلامخواهی میتواند در تولید گفتمان بیداری اسلامی، نقشی داشته باشد و مفهومی را بپروراند. در عرصهی واقعیتهای عینی، همین امر اثبات میشود که بیداری اسلامی یک حالت عام اسلامی است که نشاندهندهی اجتهادها و برداشتهای مختلفی است که مجتهدان در آن اختلاف نظر دارند. به این ترتیب، شعارهایی که مردم به تبع احساسات و اندیشهها و وضعیتشان در عرصهی اسلامی، بدان ملتزم میشوند نیز دچار گونهگونی میشوند (فضلاله، 1389: منابع اینترنتی).
بنابراین گفتمان بیداری اسلامی، مجموعهای از ایدهها و مفاهیم اسلامی است که زنجیرهای از اثباتها (توحید، عدالتخواهی، کرامت انسانی، اخلاق اسلامی و...) و زنجیرهای از نفیها (نفی شرک، نفی نظام سلطه، نفی استبداد و...) را در خود دارد. این گفتمان از آنجایی که کثرت جریانات اسلامگرایی را در خود میپذیرد و در عین حال، مبانی مشترکی را عرضه میکند، به تعریف مفهوم گفتمان که همان «انتظام در پراکندگی» است میرسد.
لذا واضح است که اولاً، هر گروه اسلامیای را نمیتوان در قالب گفتمان کلان بیداری اسلامی قرار داد؛ چرا که باید خاستگاه مشترک و دو شرط سلبی و ایجابی فوق را احراز نمایند. به همین دلیل جریانات سلفی و وهابی از چارچوب بیداری اسلامی خارج هستند. دوماً، هر جنبش سیاسیاسلامی را ولو در چارچوب گفتمان بیداری اسلامی هم باشد، باز هم نمایندهی تام و تمام این گفتمان نخواهد بود. بیداری اسلامی یک حزب نیست. به همین جهت حکومت اخوانالمسلمین و مرسی در مصر به معنی پایان اسلامخواهی نیست.
به همین دلیل باید گفت شکست اخوان در مصر، نه تنها شکست بیداری اسلامی محسوب نمیگردد که پیروزی گفتمانهای لیبرال، چپگرا، سلفی و ناسیونالیستی هم بهشمار نمیآید؛ چرا که هیچ موج اجتماعی مؤثری در جوامع عربی در حمایت گفتمانهای رقیب اسلامی مشاهده نمیگردد.
لذا واضح است که شکست اخوان در مصر، ناتوانی اسلامگرایان در تونس و لیبی، شکستی سیاسی است که در جای خود بایستی آن را آسیبشناسی کرد. اما همچنان اسلام عامل هویت و انگیزش مردم در خاورمیانه باقی مانده است. جان اسپوزیتو، اسلامشناس مشهور مینویسد: اکثریت مسلمانان خواهان نوعی از دموکراسی هستند که با ارزشهای دینی آنها سازگار باشد.
آنها تمایلی به از دست دادن فرهنگ سنتی خود ندارند. آنها هم خواستار دموکراسی بیشتر و هم اسلام بیشتر هستند. لذا میتوان ادعا نمود آنچه مسلمانان در پی آن هستند، نه دموکراسی غربی، بلکه نوعی از «مردمسالاری دینی» است (استاینورت و زاند، 2008: منابع اینترنتی). در منطقهای که مردمان آن وارث استبداد و استعمار مستمر و در نتیجه، نابسامانی اجتماعی هستند، اسلام نویدبخش مفاهیم، معانی و هویتی جدید است.
اسلام میتواند به احساس فراگیر تحقیر فرهنگی، سیاسی و نظامی منطقه، پاسخی بدیهی و اقناعکننده دهد (ر.ک: سیسک، 1379). این همان معنای دیگر گفتمانی بودن بیداری اسلامی است. چنانکه آمد، بیداری اسلامی بیش از همه یک گفتمان و یک هویت جمعی است، بر روح و دوش ملتهای مسلمان و مؤمن استوار است و هر لحظه در خلق هویتها، باورها و اندیشههای مردم در کشورهای منطقه تأثیرگذار است.
شاید همین نگاه به موضوع باعث گردیده است، رهبر معظم انقلاب اسلامی، بیداری اسلامی را سرکوبنشدنی بدانند.
آسیبشناسی درونی؛ چرا اسلامگرایان شکست خوردند؟
در دوران انقلابهای عربی، گفتمان بیداری اسلامی مؤلفههای هویتبخش خود را درست در تضاد و تعارض با مؤلفههای ناسیونالیسم عربی بهعنوان دگر، مفصلبندی کرد. توضیح اینکه در شرایط بحرانهای سیاسی اجتماعی، گفتمانها تلاش میکنند فضای معرفتی خود را مسلط کنند و یک بازی گفتمانی برای مفصلبندی مفاهیم و خواستهای جدید به راه میافتد.
اما گفتمانی حاکم میگردد که بتواند خود را برای مخاطب جامعه ملموس، در دسترس و قابل پذیرش سازد (حقیقت، 1385، 1 تا 23). گفتمان بیداری اسلامی به این جهت هم قابلیت پذیرش و اعتبار دارد و هم در دسترس است که سابقهی طولانی حضور در عرصههای فکری و سیاسی جوامع اسلامی را دارد و از سوی دیگر به دلیل سرکوب شدید توسط حکومتهای ناسیونالیستی بسته به آمریکا، بیش از همهی گفتمانها استحقاق و مشروعیت لازم برای کسب قدرت سیاسی را دارد. اما بیگمان جنبشهای اسلامی، که به نمایندگی از اسلام در خاورمیانه پساانقلابی به قدرت رسیدند، دچار اشتباهات و اشکالات فراوانی شدند؛ در حالی که موانع فراوان ساختاری نیز در مقابل آنان وجود داشت. در نظر گرفتن سرکوب شدید اسلامگرایان نظیر آنچه در مصر اتفاق میافتد، مانع از این نمیشود که بگوییم در عرصهی میدانی و منازعات گفتمانی در دوران قدرتمندی اسلامگرایان، آنان نتوانستند آنچنان که انتظار میرفت؛ انسجام، آرامش و ثبات و کارآمدی را به جوامع خود بازگردانند. لذا آسیبشناسی و علل افول جنبشهای اسلامگرا بعد دیگری از موضوع چشمانداز بیداری اسلامی خواهد بود.
عدم توانمندی در ارائهی معنا و اثبات معنویت:
تداوم و شادابی هر گفتمان در گروی توانمندی در مفصلبندی خواستهای سرگردان مردم یا بهتر بگوییم خلق معناست؛ آن هم در حالی که جامعه دچار هرجومرج فکری و نظری است. در این کشمکش، هرگاه یک گفتمان توانست نظام معنایی خود را در اذهان جامعه تثبیت کند، هژمونیک میشود. بنابراین، موفقیت گروههای سیاسی اسلامی به تواناییشان برای تولید معنا و پویایی سیاسی دینی بستگی دارد.
امری که در تاریخ اسلام نیز به وضوح مشاهده میگردد که بالندگی جوامع اسلامی در دورانهایی شکل گرفته که آزاداندیشی، علمگرایی، برخورد نقادانه با پدیدهها و... وجود داشته است. اما هنگامی که به دنیای اسلام کنونی مینگریم، انحصار اسلام در چارچوب عبادات و احکام فردی، دوری از مسئولیتهای سیاسی، فرقهگرایی، تعصب و خشونت از جمله آسیبهای بزرگ است (فضلاله، 1989: منابع اینترنتی).
از همین منظر، بزرگترین مشکل جریانات اسلامگرا ضعف در منطق اجتهادی است. منظور از منطق اجتهادی، برخورداری اسلام سیاسی از عناصر تمدنی گنجینههای فرهنگی و فکری و آرای اجتهادی تکاملیافتهای است که در قالب دین مبین اسلام تبلور یافته است و میتواند در مواجهه با مقتضایات جدید، عناصر ثابت و ارزشهای متعالی دینی را از موارد عصری دینی تفکیک نماید. بر همین مبنا، یکی از مشکلات جنبشهاى بزرگ اسلامى معاصر، روشن نبودن عنصر پویاى اجتهادى در مبانى فکرى آنهاست. شاهد این امر گسترش رویکردهای سلفی است که با بسامد زیادی خود را یگانه نمایندهی دین اسلام مینامند.
سلفیگری رادیکال در حالی شدت گرفته است که جنبشهای اسلامی اصیل نظیر اخوانالمسلمین نیز به جای الگوپردازی نظری و رویکردهای عملی مبتنی بر اسلام سیاسی پویا، خود در حال تقسیم شدن که دو جناح سلفی و لیبرال هستند. این امر را در روزهای آغازین انقلاب در مصر، مقام معظم رهبری گوشزد نموده بودند: الگوی اسلام تکفیری و اسلام لائیک از سوی غرب به شما پیشنهاد شده و خواهد شد تا الگوی اسلام اصولگرای معتدل و عقلانی در میان انقلابهای منطقه تقویت نشود. به اسلام مطلوب واشنگتن و لندن و پاریس بدبین باشید؛ چه از نوع لائیک و غربگرا و چه از نوع متحجر و خشن آن (بیانات در خطبههای نماز جمعه، ترجمهی متن عربی 14 بهمن 1390).
ضعف در کارآمدی و بیتوجهی به نهادسازی: آسیبشناسی تحولات بیداری اسلامی نشانگر آن است که اسلامگرایان اساساً مغلوب ساختارهای ارتجاعی و دیرپای فرهنگی (فرقهگرایی و تعصب)، اقتصادی (فساد، وابستگی اقتصادی)، سیاسی (نهادهای قدرت استبدادی، سیاست خارجی وابسته و نفوذ قدرتهای غربی) شدهاند. کارآمدی سیاسی و نهادسازی آن گاه اهمیت دوچندان میباید که دریابیم ساختارهای اجتماعی اقتصادی و سیاسی در بیشتر کشورهای اسلامی یک ساختار نامتوازن بوده که این روند با گذشت زمان تشدید و نهادینه نیز شده است.
حضور سران رژیمهای سابق دیکتاتوری، ساختار اقتصادی وابسته، سیاست خارجی منفعل در برابر قدرتهای سلطهگر از جمله معایب ساختاری بوده است که جنبشهای اسلامی در فردای پیروزی انقلاب، عامدانه یا سهواً از آنان چشمپوشی کردند. این در حالی است که ساخت قدرت در نظام سیاسی جدید مبتنی بر اسلام و دموکراسی، نهادهای و ساختارهای خاص خود را میطلبید. همین امر باعث گردید که تحقق خواستههای مردم، نظیر خواستههای معیشتی، اجتماعی و مدنی، که در بعد بیداری اسلامی وجود داشت، یا اساساً مورد نظر قرار نگیرد یا اینکه به جهت ضعف در کارآمدی مدیریتی و عدم نهادسازی تحقق این مطالبات فزاینده با مشکلات روبهرو گردد.
واقعیت آن است که روند ارتجاعی آغازشده در مصر و لیبی و بحرین، تحولاتی گذرا خواهند بود چه اینکه اولاً پیوندی با خواست اجتماعی مردم ندارد و دوماً زمانهی کنش سرکوبگرانه در دوران جهانی شدن دموکراسیها به سر آمده است. نظمی که اکنون نظامیان مستبد در حال پیاده کردن آن هستند، اساساً نظمی نامشروع و غیرطبیعی است و باید انتظار داشت گفتمان بیداری اسلامی، که معرف کنش مشروع و مردمی در جهان اسلام است، دوباره از فرصتهای سیاسی پیشآمده بهره و در رأس هرم سیاسی جوامع اسلامی قرار گیرد.
* فرقهگرایی و فرآیند غیریتسازی معکوس؛ در حالی که گفتمان اسلامگرایی، اساساً در فرآیند غیریتسازی با استعمار غربی و استبداد عربی، هویت یافته بود. اما متأسفانه تداوم این غیریتسازی که میتوانست هم به تحکیم هویت مردمسالاری دینی بینجامد و هم منجر به خلق معانی و نهادهای سیاسی برخاسته از اسلام گردد، اما روندی معکوس پیدا نمود.
شاید تعجبی نداشته باشد که اولین بار حسنی مبارک نیز، طی مصاحبهای، اظهار داشته بود: «شیعیان [کشورهای عربی] بیشتر به ایران وفادارترند تا به کشورهایی که در آن زندگی میکنند (Ehteshami & Zweiri، 2007:133).اما در مقطع کنونی، تمایز شیعه و سنی به مثابهی سازهای هنجار و هویتی، متأسفانه، از زبان برخی اسلامگرایان نظیر محمد مرسی بازنمایی میشود.
از سویی ترکیه عزم خود را جزم نمود که در برابر الگوی اسلامی ایران، الگویی ارائه دهد که در فرآیند غیریتسازی در برابر الگوی جمهوری اسلامی قرار گیرد و از این رهگذر به دست بالای او در برتری منطقهای منجر گردد. این فرآیند غیریتسازی معکوس، موضعگیریهای اخوان را نیز که عمدتاً مبتنی بر وحدت جهان اسلام بود، به گفتمانی سلفی تبدیل کرد. صدور مجوز جنایت علیه شیعیان، رافضی خواند شیعیان و اتهام به ایران جهت دشمنی با اهل سنت، همگی در این راستاست که این تصور در اخوان تقویت شده بود که برای ایجاد یک فضای گفتمانی ویژه و تعریف یک هویت اخوانی، بایستی هویتی شیعی و ایرانی بهعنوان، غیر و دشمن قرار گیرد. نظیر گفتمان سلفی رادیکال که دایرهی دشمنان اصلی خود را به آمریکا [حداقل به لحاظ تاکتیکی]، یهود و از همه مهمتر شیعه محدود میکند (اسماعیلی، 1386: 96). بیگمان همین مواضع بود که در ابتدای امر آمریکا و اروپا را مطمئن نمود که دست به انتخابی استراتژیک بزنند و به حمایت از اسلام سیاسی در حال ظهور (بهعنوان مثال، اخوانالمسلمین در مصر) برخیزند، آن هم در برابر جبههی شیعیان (chubin، 2012). متأسفانه این فرآیند غیریتسازی معکوس توسط اخوانالمسلمین، در حالی پیگیری گردید که این غرب بوده که انواع گوناگون عقبماندگى، تفرقه و پراکندگى و لائیسم را بر جهان اسلام تحمیل کرده است و اساساً وجه سلبی بیداری اسلامی، که همان تعارض با غرب است، مغفول مانده است.
جمعبندی
عرصهی سیاست و قدرت خاورمیانه، به شدت در حال فاصلهگیری از دموکراسی و اسلامگرایی است. در کشورهای مصر و لیبی، پروژهی پاکستانیزه کردن حکومت با چراغ سبز غرب و با ابزار سرکوب گستردهی مردم در حال پیگیری است. اما نتیجهی نهایی این تحولات جز ضربه زدن به وحدت ملی کشورهای مسلمان در خاورمیانه، ضعف مفرط کشورهای اسلامی، فرقهگرایی گسترده و احتمال فروپاشی نخواهد بود. امری که محمدحسنین هیکل نویسنده و روزنامهنگار مشهور مصری آن را نه بهار عربی که سایکس پیکوی جدید در خاورمیانه میداند؛روندی که بیش از همه در راستای منافع اسرائیل قرار دارد.
در مقابل این روند، شاید اسلامگرایان منفعل و ناتوان قلمداد شوند، اما این ابداً به معنای سرکوب بیداری اسلامی نیست. چه اینکه دیدیم اساساً بیداری اسلامی گفتمانی است که از بطن حیات فرهنگی و آداب دینی مردم در خاورمیانه برخاسته است و اساساً در قابلیت پذیرش، از رقبای گفتمانی خود، که لیبرال دموکراسی و ناسیونالیسم عربی باشد، بسیار پیش است؛ هرچند اکنون نمایندگان آن به ظاهر سرکوب شده باشند. واقعیت آن است که روند ارتجاعی آغازشده در مصر و لیبی و بحرین، تحولاتی گذرا خواهند بود، چه اینکه اولاً پیوندی با خواست اجتماعی مردم نداشته و دوماً زمانهی کنش سرکوبگرانه در دوران جهانی شدن دموکراسیها به سر آمده است. نظمی که اکنون نظامیان مستبد در حال پیاده کردن آن هستند، اساساً نظمی نامشروع و غیرطبیعی است و باید انتظار داشت گفتمان بیداری اسلامی، که معرف کنش مشروع و مردمی در جهان اسلام است، دوباره از فرصتهای سیاسی پیشآمده بهره گیرد و در رأس هرم سیاسی جوامع اسلامی قرار گیرد. آیندهی بیداری اسلامی همچنان روشن است، با این تفسیر که بیداری اسلامی؛ نه یک جنبش سیاسی، که یک گفتمان هویتساز فعال در جهان اسلام است. شکست سیاسی جریانات اسلامگرا نظیر اخوانالمسلمین نیز ناظر به اشتباهات راهبردی آنان است که در متن بدانها اشاره رفت. *
منابع
استاینورت، دانیل و برنارد زاند (2008)، آیا مردمسالاری دینی هم وجود دارد؟، ترجمهی علیمحمد طباطبایی، گفتمان وردپرس، 17 سپتامبر 2008: goftman.wordpress.com
· اسماعیلی، حمیدرضا (1386)، القاعده از پندار تا پدیدار، تهران:اندیشهسازان نور.
· بهروز لک، غلامرضا (1385) اسلام سیاسی و جهانی شدن، مطالعات راهبردی، شمارهی 31.
· سیسک، تیمونی (1379)، اسلام و دموکراسی: دین، سیاست و قدرت در خاورمیانه، ترجمهی شعبانعلی بهرامپور و حسن محدثی، تهران: نشر نی.
· حقیقت، صادق (1385)، «تحلیل گفتمانی انقلاب اسلامی»، مجموعه مقالات کنفرانس بینالمللی انقلاب اسلامی و چشمانداز آینده، تهران، انتشارات بینالمللی الهدی.
· فضاله، علامه محمدحسین (1989م)، «بیداری اسلامی، مشکلات، موضعگیریها و چشماندازها»، بیروت، مجلهی المنطلق، شمارهی 54 به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتاله العظمی سید محمدحسین فضلاله، قابل رویت در:
http://www.bayynat.ir/index/?state=article&id=857
· Chubin, Shahram (2012), Iran and the Arab Spring: Ascendancy Frustrated, GRC Gulf Papers.
· Ehteshami, A. and Mahjoob Zweiri (2007), Iran and the Rise of Its Neoconservatives, London: Tauris.
*محمد امین صفوی؛ کارشناس مسائل بین الملل/ انتهای متن/
گروه بین الملل برهان/ محمد امین صفوی؛ تحولات بیداری اسلامی از تونس آغاز شد و در ادامه مصر، لیبی، بحرین و... را تحت تأثیر قرار داد و روندی از خواستهای دموکراتیک مدنی ملتهای منطقه را در قالب الگوی اسلام سیاسی، به نمایش گذاشت. بیگمان، موج بیداری اسلامی در فرآیندی رقابتی که در آن گفتمان لیبرال دموکراسی و گفتمان ناسیونالیسم عربی حضور داشتند، توانمندی معنایی خود را به اثبات رساند و در عرصهی سیاسی، حکومتهای مطلقهی استبدادی را به چالش گرفت که نتیجهی آن تغییر قدرت در مصر، تونس، لیبی و کاهش حوزهی اقتدار استبداد در الجزایر، مراکش، یمن و البته بحران مشروعیت در بحرین و عربستان بوده است.
اما آنچه در تداوم روند تحولات سیاسی در خاورمیانه حاصل گردید؛ الگویی از بحرانها و تنشهای فزاینده در این کشورها و افول محبوبیت و سقوط جایگاه هژمونیک جنبشهای اسلامی به نسبت ابتدای نهضت، بود.
لذا این پرسش مطرح میگردد که اساساً با این تفاسیر و با وقایع رویداده در مصر و لیبی اینک نظامیشده، تونس متزلزل و بحرین دیکتاتوری، بیداری اسلامی چه چشماندازی را در پیش روی خود میبیند؟ پاسخ به این پرسش بهعنوان موضوع اصلی این مقاله مستلزم پاسخ به دو پرسش پیشینی است. اول اینکه اساساً مفهوم بیداری اسلامی به کدامین مدلول خارجی اشاره دارد یا بهتر بگوییم چه فرد، گروه، گفتمان، نهاد یا دولتی نماینده و سخنگوی بیداری اسلامی است؟ و پرسش دوم نوعی آسیبشناسی افول جنبشهای اسلامی در کشورهای فوقالذکر است: چرا اسلامگرایان نتوانستند عرصهی قدرت سیاسی را حفظ کنند؟
بیداری اسلامی به مثابهی یک گفتمان
در تعریف رایج، بیداری اسلامی بهعنوان یک جنبش در نظر گرفته میشود که با حضور در عرصهی مبارزهی سیاسی، مطالبات مردمیاسلامی را پیگیری میکند. اما در یک نگاه علمی بیداری اسلامی، نه یک روش یا جنبش که یک مفهوم نظری گفتمانی است. چه اینکه بیداری اسلامی چارچوبی اجتماعیفرهنگی است که به معنای بازگشت به ارزشهای اصیل اسلامی و بیداری و خودباوری فردی و اجتماعی ملتهای مسلمان است. ریشههای این بیداری اسلامی را میتوان از دو بعد سلبی و ایجابی مورد بررسی قرار داد.
از یکسو بیداری اسلامی، مفهومی ایجابی و برساخته از عناصر تمدنی و گنجینههای فرهنگی و فکری دین مبین اسلام است که برای سعادت و حیات طیبهی انسانی ارائهی طریق میکند. از بعد سلبی نیز نتیجهی واکنش ملتهای مسلمان در برابر تهاجم فرهنگی و استعمار سیاسی اقتصادی، غرب صنعتی است. از این منظر، اسلام سیاسی گفتمانی است که هویت اسلامی را در کانون عمل سیاسی قرار میدهد.
از منظر گفتمانی، اسلامگرایی همان نقشی را ایفا میکند که مدرنیسم برای مجموعهای از مکاتب و نگرشها در غرب ایفا میکند. هرچند مکاتبی همانند سوسیالیسم و لیبرالیسم با یکدیگر متعارض هستند، اما همگی آنها تحت گفتمان مدرنیسم قرار میگیرند (بهروز لک، 1385). البته این به معنای یکدست پنداشتن اسلامگرایان نیست؛ چرا که اسلامگرایان طیفهای بیشماری را دربرمیگیرد؛ از لیبرال تا محافظهکار، از مدرن تا سنتی، از میانهرو تا افراطی، از دموکراتیک تا مذهبی و از مسالمتآمیز تا خشونتگرا. وجه مشترک این نگرشها این است که آنها مشروعیت خود را از اسلام میگیرند.
در یک نگاه علمی، بیداری اسلامی نه یک روش یا جنبش که یک مفهوم نظری گفتمانی است. چه اینکه بیداری اسلامی چارچوبی اجتماعیفرهنگی است که به معنای بازگشت به ارزشهای اصیل اسلامی و بیداری و خودباوری فردی و اجتماعی ملتهای مسلمان است.
تلقی گفتمانی از بیداری اسلامی باعث میگردد تا تنوعات و تفاوتهای درونی گستردهای که میان اسلامگرایان وجود دارد و راهبردهای گوناگونی در راستای اسلامی شدن اتخاذ میکنند، در نظر گرفته شود. لذا اینچنین به نظر میرسد که هر جریان اسلامخواهی میتواند در تولید گفتمان بیداری اسلامی، نقشی داشته باشد و مفهومی را بپروراند. در عرصهی واقعیتهای عینی، همین امر اثبات میشود که بیداری اسلامی یک حالت عام اسلامی است که نشاندهندهی اجتهادها و برداشتهای مختلفی است که مجتهدان در آن اختلاف نظر دارند. به این ترتیب، شعارهایی که مردم به تبع احساسات و اندیشهها و وضعیتشان در عرصهی اسلامی، بدان ملتزم میشوند نیز دچار گونهگونی میشوند (فضلاله، 1389: منابع اینترنتی).
بنابراین گفتمان بیداری اسلامی، مجموعهای از ایدهها و مفاهیم اسلامی است که زنجیرهای از اثباتها (توحید، عدالتخواهی، کرامت انسانی، اخلاق اسلامی و...) و زنجیرهای از نفیها (نفی شرک، نفی نظام سلطه، نفی استبداد و...) را در خود دارد. این گفتمان از آنجایی که کثرت جریانات اسلامگرایی را در خود میپذیرد و در عین حال، مبانی مشترکی را عرضه میکند، به تعریف مفهوم گفتمان که همان «انتظام در پراکندگی» است میرسد.
لذا واضح است که اولاً، هر گروه اسلامیای را نمیتوان در قالب گفتمان کلان بیداری اسلامی قرار داد؛ چرا که باید خاستگاه مشترک و دو شرط سلبی و ایجابی فوق را احراز نمایند. به همین دلیل جریانات سلفی و وهابی از چارچوب بیداری اسلامی خارج هستند. دوماً، هر جنبش سیاسیاسلامی را ولو در چارچوب گفتمان بیداری اسلامی هم باشد، باز هم نمایندهی تام و تمام این گفتمان نخواهد بود. بیداری اسلامی یک حزب نیست. به همین جهت حکومت اخوانالمسلمین و مرسی در مصر به معنی پایان اسلامخواهی نیست.
به همین دلیل باید گفت شکست اخوان در مصر، نه تنها شکست بیداری اسلامی محسوب نمیگردد که پیروزی گفتمانهای لیبرال، چپگرا، سلفی و ناسیونالیستی هم بهشمار نمیآید؛ چرا که هیچ موج اجتماعی مؤثری در جوامع عربی در حمایت گفتمانهای رقیب اسلامی مشاهده نمیگردد.
لذا واضح است که شکست اخوان در مصر، ناتوانی اسلامگرایان در تونس و لیبی، شکستی سیاسی است که در جای خود بایستی آن را آسیبشناسی کرد. اما همچنان اسلام عامل هویت و انگیزش مردم در خاورمیانه باقی مانده است. جان اسپوزیتو، اسلامشناس مشهور مینویسد: اکثریت مسلمانان خواهان نوعی از دموکراسی هستند که با ارزشهای دینی آنها سازگار باشد.
آنها تمایلی به از دست دادن فرهنگ سنتی خود ندارند. آنها هم خواستار دموکراسی بیشتر و هم اسلام بیشتر هستند. لذا میتوان ادعا نمود آنچه مسلمانان در پی آن هستند، نه دموکراسی غربی، بلکه نوعی از «مردمسالاری دینی» است (استاینورت و زاند، 2008: منابع اینترنتی). در منطقهای که مردمان آن وارث استبداد و استعمار مستمر و در نتیجه، نابسامانی اجتماعی هستند، اسلام نویدبخش مفاهیم، معانی و هویتی جدید است.
اسلام میتواند به احساس فراگیر تحقیر فرهنگی، سیاسی و نظامی منطقه، پاسخی بدیهی و اقناعکننده دهد (ر.ک: سیسک، 1379). این همان معنای دیگر گفتمانی بودن بیداری اسلامی است. چنانکه آمد، بیداری اسلامی بیش از همه یک گفتمان و یک هویت جمعی است، بر روح و دوش ملتهای مسلمان و مؤمن استوار است و هر لحظه در خلق هویتها، باورها و اندیشههای مردم در کشورهای منطقه تأثیرگذار است.
شاید همین نگاه به موضوع باعث گردیده است، رهبر معظم انقلاب اسلامی، بیداری اسلامی را سرکوبنشدنی بدانند.
آسیبشناسی درونی؛ چرا اسلامگرایان شکست خوردند؟
در دوران انقلابهای عربی، گفتمان بیداری اسلامی مؤلفههای هویتبخش خود را درست در تضاد و تعارض با مؤلفههای ناسیونالیسم عربی بهعنوان دگر، مفصلبندی کرد. توضیح اینکه در شرایط بحرانهای سیاسی اجتماعی، گفتمانها تلاش میکنند فضای معرفتی خود را مسلط کنند و یک بازی گفتمانی برای مفصلبندی مفاهیم و خواستهای جدید به راه میافتد.
اما گفتمانی حاکم میگردد که بتواند خود را برای مخاطب جامعه ملموس، در دسترس و قابل پذیرش سازد (حقیقت، 1385، 1 تا 23). گفتمان بیداری اسلامی به این جهت هم قابلیت پذیرش و اعتبار دارد و هم در دسترس است که سابقهی طولانی حضور در عرصههای فکری و سیاسی جوامع اسلامی را دارد و از سوی دیگر به دلیل سرکوب شدید توسط حکومتهای ناسیونالیستی بسته به آمریکا، بیش از همهی گفتمانها استحقاق و مشروعیت لازم برای کسب قدرت سیاسی را دارد. اما بیگمان جنبشهای اسلامی، که به نمایندگی از اسلام در خاورمیانه پساانقلابی به قدرت رسیدند، دچار اشتباهات و اشکالات فراوانی شدند؛ در حالی که موانع فراوان ساختاری نیز در مقابل آنان وجود داشت. در نظر گرفتن سرکوب شدید اسلامگرایان نظیر آنچه در مصر اتفاق میافتد، مانع از این نمیشود که بگوییم در عرصهی میدانی و منازعات گفتمانی در دوران قدرتمندی اسلامگرایان، آنان نتوانستند آنچنان که انتظار میرفت؛ انسجام، آرامش و ثبات و کارآمدی را به جوامع خود بازگردانند. لذا آسیبشناسی و علل افول جنبشهای اسلامگرا بعد دیگری از موضوع چشمانداز بیداری اسلامی خواهد بود.
عدم توانمندی در ارائهی معنا و اثبات معنویت:
تداوم و شادابی هر گفتمان در گروی توانمندی در مفصلبندی خواستهای سرگردان مردم یا بهتر بگوییم خلق معناست؛ آن هم در حالی که جامعه دچار هرجومرج فکری و نظری است. در این کشمکش، هرگاه یک گفتمان توانست نظام معنایی خود را در اذهان جامعه تثبیت کند، هژمونیک میشود. بنابراین، موفقیت گروههای سیاسی اسلامی به تواناییشان برای تولید معنا و پویایی سیاسی دینی بستگی دارد.
امری که در تاریخ اسلام نیز به وضوح مشاهده میگردد که بالندگی جوامع اسلامی در دورانهایی شکل گرفته که آزاداندیشی، علمگرایی، برخورد نقادانه با پدیدهها و... وجود داشته است. اما هنگامی که به دنیای اسلام کنونی مینگریم، انحصار اسلام در چارچوب عبادات و احکام فردی، دوری از مسئولیتهای سیاسی، فرقهگرایی، تعصب و خشونت از جمله آسیبهای بزرگ است (فضلاله، 1989: منابع اینترنتی).
از همین منظر، بزرگترین مشکل جریانات اسلامگرا ضعف در منطق اجتهادی است. منظور از منطق اجتهادی، برخورداری اسلام سیاسی از عناصر تمدنی گنجینههای فرهنگی و فکری و آرای اجتهادی تکاملیافتهای است که در قالب دین مبین اسلام تبلور یافته است و میتواند در مواجهه با مقتضایات جدید، عناصر ثابت و ارزشهای متعالی دینی را از موارد عصری دینی تفکیک نماید. بر همین مبنا، یکی از مشکلات جنبشهاى بزرگ اسلامى معاصر، روشن نبودن عنصر پویاى اجتهادى در مبانى فکرى آنهاست. شاهد این امر گسترش رویکردهای سلفی است که با بسامد زیادی خود را یگانه نمایندهی دین اسلام مینامند.
سلفیگری رادیکال در حالی شدت گرفته است که جنبشهای اسلامی اصیل نظیر اخوانالمسلمین نیز به جای الگوپردازی نظری و رویکردهای عملی مبتنی بر اسلام سیاسی پویا، خود در حال تقسیم شدن که دو جناح سلفی و لیبرال هستند. این امر را در روزهای آغازین انقلاب در مصر، مقام معظم رهبری گوشزد نموده بودند: الگوی اسلام تکفیری و اسلام لائیک از سوی غرب به شما پیشنهاد شده و خواهد شد تا الگوی اسلام اصولگرای معتدل و عقلانی در میان انقلابهای منطقه تقویت نشود. به اسلام مطلوب واشنگتن و لندن و پاریس بدبین باشید؛ چه از نوع لائیک و غربگرا و چه از نوع متحجر و خشن آن (بیانات در خطبههای نماز جمعه، ترجمهی متن عربی 14 بهمن 1390).
ضعف در کارآمدی و بیتوجهی به نهادسازی: آسیبشناسی تحولات بیداری اسلامی نشانگر آن است که اسلامگرایان اساساً مغلوب ساختارهای ارتجاعی و دیرپای فرهنگی (فرقهگرایی و تعصب)، اقتصادی (فساد، وابستگی اقتصادی)، سیاسی (نهادهای قدرت استبدادی، سیاست خارجی وابسته و نفوذ قدرتهای غربی) شدهاند. کارآمدی سیاسی و نهادسازی آن گاه اهمیت دوچندان میباید که دریابیم ساختارهای اجتماعی اقتصادی و سیاسی در بیشتر کشورهای اسلامی یک ساختار نامتوازن بوده که این روند با گذشت زمان تشدید و نهادینه نیز شده است.
حضور سران رژیمهای سابق دیکتاتوری، ساختار اقتصادی وابسته، سیاست خارجی منفعل در برابر قدرتهای سلطهگر از جمله معایب ساختاری بوده است که جنبشهای اسلامی در فردای پیروزی انقلاب، عامدانه یا سهواً از آنان چشمپوشی کردند. این در حالی است که ساخت قدرت در نظام سیاسی جدید مبتنی بر اسلام و دموکراسی، نهادهای و ساختارهای خاص خود را میطلبید. همین امر باعث گردید که تحقق خواستههای مردم، نظیر خواستههای معیشتی، اجتماعی و مدنی، که در بعد بیداری اسلامی وجود داشت، یا اساساً مورد نظر قرار نگیرد یا اینکه به جهت ضعف در کارآمدی مدیریتی و عدم نهادسازی تحقق این مطالبات فزاینده با مشکلات روبهرو گردد.
واقعیت آن است که روند ارتجاعی آغازشده در مصر و لیبی و بحرین، تحولاتی گذرا خواهند بود چه اینکه اولاً پیوندی با خواست اجتماعی مردم ندارد و دوماً زمانهی کنش سرکوبگرانه در دوران جهانی شدن دموکراسیها به سر آمده است. نظمی که اکنون نظامیان مستبد در حال پیاده کردن آن هستند، اساساً نظمی نامشروع و غیرطبیعی است و باید انتظار داشت گفتمان بیداری اسلامی، که معرف کنش مشروع و مردمی در جهان اسلام است، دوباره از فرصتهای سیاسی پیشآمده بهره و در رأس هرم سیاسی جوامع اسلامی قرار گیرد.
* فرقهگرایی و فرآیند غیریتسازی معکوس؛ در حالی که گفتمان اسلامگرایی، اساساً در فرآیند غیریتسازی با استعمار غربی و استبداد عربی، هویت یافته بود. اما متأسفانه تداوم این غیریتسازی که میتوانست هم به تحکیم هویت مردمسالاری دینی بینجامد و هم منجر به خلق معانی و نهادهای سیاسی برخاسته از اسلام گردد، اما روندی معکوس پیدا نمود.
شاید تعجبی نداشته باشد که اولین بار حسنی مبارک نیز، طی مصاحبهای، اظهار داشته بود: «شیعیان [کشورهای عربی] بیشتر به ایران وفادارترند تا به کشورهایی که در آن زندگی میکنند (Ehteshami & Zweiri، 2007:133).اما در مقطع کنونی، تمایز شیعه و سنی به مثابهی سازهای هنجار و هویتی، متأسفانه، از زبان برخی اسلامگرایان نظیر محمد مرسی بازنمایی میشود.
از سویی ترکیه عزم خود را جزم نمود که در برابر الگوی اسلامی ایران، الگویی ارائه دهد که در فرآیند غیریتسازی در برابر الگوی جمهوری اسلامی قرار گیرد و از این رهگذر به دست بالای او در برتری منطقهای منجر گردد. این فرآیند غیریتسازی معکوس، موضعگیریهای اخوان را نیز که عمدتاً مبتنی بر وحدت جهان اسلام بود، به گفتمانی سلفی تبدیل کرد. صدور مجوز جنایت علیه شیعیان، رافضی خواند شیعیان و اتهام به ایران جهت دشمنی با اهل سنت، همگی در این راستاست که این تصور در اخوان تقویت شده بود که برای ایجاد یک فضای گفتمانی ویژه و تعریف یک هویت اخوانی، بایستی هویتی شیعی و ایرانی بهعنوان، غیر و دشمن قرار گیرد. نظیر گفتمان سلفی رادیکال که دایرهی دشمنان اصلی خود را به آمریکا [حداقل به لحاظ تاکتیکی]، یهود و از همه مهمتر شیعه محدود میکند (اسماعیلی، 1386: 96). بیگمان همین مواضع بود که در ابتدای امر آمریکا و اروپا را مطمئن نمود که دست به انتخابی استراتژیک بزنند و به حمایت از اسلام سیاسی در حال ظهور (بهعنوان مثال، اخوانالمسلمین در مصر) برخیزند، آن هم در برابر جبههی شیعیان (chubin، 2012). متأسفانه این فرآیند غیریتسازی معکوس توسط اخوانالمسلمین، در حالی پیگیری گردید که این غرب بوده که انواع گوناگون عقبماندگى، تفرقه و پراکندگى و لائیسم را بر جهان اسلام تحمیل کرده است و اساساً وجه سلبی بیداری اسلامی، که همان تعارض با غرب است، مغفول مانده است.
جمعبندی
عرصهی سیاست و قدرت خاورمیانه، به شدت در حال فاصلهگیری از دموکراسی و اسلامگرایی است. در کشورهای مصر و لیبی، پروژهی پاکستانیزه کردن حکومت با چراغ سبز غرب و با ابزار سرکوب گستردهی مردم در حال پیگیری است. اما نتیجهی نهایی این تحولات جز ضربه زدن به وحدت ملی کشورهای مسلمان در خاورمیانه، ضعف مفرط کشورهای اسلامی، فرقهگرایی گسترده و احتمال فروپاشی نخواهد بود. امری که محمدحسنین هیکل نویسنده و روزنامهنگار مشهور مصری آن را نه بهار عربی که سایکس پیکوی جدید در خاورمیانه میداند؛روندی که بیش از همه در راستای منافع اسرائیل قرار دارد.
در مقابل این روند، شاید اسلامگرایان منفعل و ناتوان قلمداد شوند، اما این ابداً به معنای سرکوب بیداری اسلامی نیست. چه اینکه دیدیم اساساً بیداری اسلامی گفتمانی است که از بطن حیات فرهنگی و آداب دینی مردم در خاورمیانه برخاسته است و اساساً در قابلیت پذیرش، از رقبای گفتمانی خود، که لیبرال دموکراسی و ناسیونالیسم عربی باشد، بسیار پیش است؛ هرچند اکنون نمایندگان آن به ظاهر سرکوب شده باشند. واقعیت آن است که روند ارتجاعی آغازشده در مصر و لیبی و بحرین، تحولاتی گذرا خواهند بود، چه اینکه اولاً پیوندی با خواست اجتماعی مردم نداشته و دوماً زمانهی کنش سرکوبگرانه در دوران جهانی شدن دموکراسیها به سر آمده است. نظمی که اکنون نظامیان مستبد در حال پیاده کردن آن هستند، اساساً نظمی نامشروع و غیرطبیعی است و باید انتظار داشت گفتمان بیداری اسلامی، که معرف کنش مشروع و مردمی در جهان اسلام است، دوباره از فرصتهای سیاسی پیشآمده بهره گیرد و در رأس هرم سیاسی جوامع اسلامی قرار گیرد. آیندهی بیداری اسلامی همچنان روشن است، با این تفسیر که بیداری اسلامی؛ نه یک جنبش سیاسی، که یک گفتمان هویتساز فعال در جهان اسلام است. شکست سیاسی جریانات اسلامگرا نظیر اخوانالمسلمین نیز ناظر به اشتباهات راهبردی آنان است که در متن بدانها اشاره رفت. *
منابع
استاینورت، دانیل و برنارد زاند (2008)، آیا مردمسالاری دینی هم وجود دارد؟، ترجمهی علیمحمد طباطبایی، گفتمان وردپرس، 17 سپتامبر 2008: goftman.wordpress.com
· اسماعیلی، حمیدرضا (1386)، القاعده از پندار تا پدیدار، تهران:اندیشهسازان نور.
· بهروز لک، غلامرضا (1385) اسلام سیاسی و جهانی شدن، مطالعات راهبردی، شمارهی 31.
· سیسک، تیمونی (1379)، اسلام و دموکراسی: دین، سیاست و قدرت در خاورمیانه، ترجمهی شعبانعلی بهرامپور و حسن محدثی، تهران: نشر نی.
· حقیقت، صادق (1385)، «تحلیل گفتمانی انقلاب اسلامی»، مجموعه مقالات کنفرانس بینالمللی انقلاب اسلامی و چشمانداز آینده، تهران، انتشارات بینالمللی الهدی.
· فضاله، علامه محمدحسین (1989م)، «بیداری اسلامی، مشکلات، موضعگیریها و چشماندازها»، بیروت، مجلهی المنطلق، شمارهی 54 به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتاله العظمی سید محمدحسین فضلاله، قابل رویت در:
http://www.bayynat.ir/index/?state=article&id=857
· Chubin, Shahram (2012), Iran and the Arab Spring: Ascendancy Frustrated, GRC Gulf Papers.
· Ehteshami, A. and Mahjoob Zweiri (2007), Iran and the Rise of Its Neoconservatives, London: Tauris.
*محمد امین صفوی؛ کارشناس مسائل بین الملل/ انتهای متن/