کدخبر: ۲۵۹۳۳
۳۱ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۳٤
چاپ

چمران یک گزاره است، یک نشانه، یک آدرس

چمران یک گزاره است، یک نشانه، یک آدرس

بیرجند رسا- مصطفی جسم خود را داد انگار همان لحظه بود که با خدا معامله کرد جسم خود را داد و تکه‌ای از وطن را گرفت اما روحش زنده است، نفس می‌کشد، چمران اما هنوز هم در قلب ما جای دارد، همین گوشه قلب ما ایرانی‌ها.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیرجند رسا ، بسم رب‌الشهدا.برای روزهایی که آمدند و رفتند و ما ماندیم در هاله‌ای از ‌باورهایی که هر روز با زمزمه از آنها می‌گوییم، باید راهتان ادامه یابد.

ما ماندیم با نسلی که فقط اسم‌هایتان را می‌شناسند، ما ماندیم با مشتی از خاطراتی که دیگران تعریف می‌کنند ....

برای روزهایی که یک شوق، فقط یک شوق و علاقه و عشق خالصانه بود که در وجود تک تک آنها جوشش کرده بود تا پوتین‌های خود را بپوشند و با بدرقه مادر از زیر قرآن و ادای احترام بر تقدس کتاب اسمانی و بوسه بردستان پاک مادر و پیشانی خط دار پدر رهسپار دیاری شدند.

 آنها رهسپار دیاری شدند که ما با دیدن آثارش هنوز هم شاید جرات فکر کردن به شبها و روزهایی که خمپاره‌ها و ترکش‌های دقیقه به دقیقه، شده بود یک ریتم موسیقی برای آنها؛ موسیقی که در پس آن گوش آدمی را به جای نوازش کردن مثل  یک پتک هر بار تکرار می‌شد.

مصطفی عاشق بود

اما آنها عاشق بودند، مصطفی هم یکی از آنها بود؛ مصطفی چمران معروف با من و شما فرقی نداشت او هم یکی از انسان‌های خدا بود اما خالص بود، عاشق بود، عاشق ......

این نوشته تقدیم به تمام آنهایی که نگفتند جنگ ربطی به من ندارد ... آنهایی که می‌توانستند برای ادامه تحصیل و حفظ جان به کشورهای خارجی پناه ببرند، برای آنهایی که مانند ما پدر، مادر، فرزند و همسر داشتند.... و تقدیم به چ "چمران "

حالا بیمارستان‌ها هم یکی از همان مکان‌هایی است که مانند خیابان‌ها و کوچه‌ها به نامت زده‌اند تا هر بار که از بیمارستان چمران می‌گذریم و یا حتی هر بار که از خیابان‌ها و کوچه‌های به نام تو عبور می‌کنیم، یادمان باشد یک شهید چمرانی بود که در خط مقدم پشت خاکریزها برای آزادسازی تکه‌ای ‌از وطن خود، به آسمان پیوست.

چمران به آسمان رفت و با خود خاطراتش را کند و یک جا پیوست کرد به ذهن‌هایی که هر بار به مناسبت‌ها از او می‌گویند و برایش فیلم می‌سازند.

بیوگرافی تو "چمران" بارها مرور می‌شود

برای روزهایی که از تولدت در یک خیابان نام آشنا، همان 15 خرداد می‌گویند و بیوگرافی تو "چمران" را بارها و بارها مرور می‌کنند، مثل یک فیلم در برابر چشمانمان عبور می‌کنند؛ زندگی تو یک جا خلاصه شده، در معنای عشق.

زندگی‌ات مرور می‌شود، تا جایی که شخصی‌ترین خاطرات روزهایی که با همسر لبنانی‌ات، غاده بودی، در کتابی به نام نیمه پنهان ماه به چاپ می‌رسد تا با خواندن این کتاب بدانیم که تو هم مانند خیلی از جوان‌ها بودی، اما عاشق....

یاد بگیریم چگونه می‌توان عاشق شد اما عشق الهی را به عشق زمینی ترجیح داد؛ اما سخت است، به واقع خیلی سخت.

کتاب نیمه پنهان ماه را ورق می زنیم و با هر برگ  و صفحه آن، نیمه‌های پنهانی این 2 عاشق را به وضوح می‌بینیم، وقتی که غاده چمران، همسر لبنانی شهید چمران بخش‌هایی از زندگی مشترک خود با مصطفی چمران را برایمان بازگو می‌کند.

وقتی غاده چمران می‌گوید

غاده در این کتاب می‌گوید: 2 ماه بعد از زندگیمان بود که دوستم بهم گفت غاده من یک چیز در ازدواجت برایم روشن نشد؛ تو همیشه از خواستگارات ایراد میگرفتی که این قد بلنده این کوتاه، حالا چطور دکتر که کچل بود را انتخاب کردی؟

یادم است چطور با تعجب دوستم را نگاه می‌کردم حتی دلخور شدم گفتم مصطفی من کچل نیست، دوستم فکر کرد دیوانه شدم که نمی‌دانم؛ آن روز وقتی مصطفی آمد، نگاهش کردم، گفتم دکتر تو کچلی؟ من نمی‌دانستم و شروع کردیم به خندیدن! همیشه امام موسی صدر می‌گفت مصطفی چکار کردی که غاده تو را ندید؟

وقتی که عشق زمینی واسطه‌ای می‌شود، برای عشق الهی این بزرگان نیز می‌گویند ... و تو چمران یکی از آنهایی بودی که این مقوله را فهمیدی.

حرف زدن از شهید چمران‌ها سخت است وقتی که هنوز نیت خالصانه آنها را درک نکرده‌ایم، به قول یک بزرگی اگر قرار بود همه این مباحث عرفانی معنوی را درک کنند که وضع دنیا خیلی بهتر از این‌ها بود.

اگر رضایت ندهید، من شهید نمی‌شوم!

این مبحث را به این دلیل اشاره کردیم تا لحظه‌هایی را که شهید چمران می‌دانسته شهید می‌شود را باز در کتاب نیمه پنهان ماه مرور کنیم.

وقتی غاده در این کتاب چنین می‌گوید: مصطفی من عصر که داشتم کنار کارون قدم می‌زدم، احساس کردم آنقدر دلم پر است که می‌خواهم فریاد بزنم، خیلی گرفته بودم و احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم، باز نمی‌توانم خودم را خالی کنم مصطفی گوش می‌داد.

گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می‌آمدی نمی‌توانستی مرا تصلی بدهی، او خندید و گفت: تو به عشق بزرگ‌ تر از من نیاز داری و آن عشق خدا است باید به این مرحله ازتکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند.

حالا من با اطمینان خاطر می‌توانم بروم، من در آن لحظه متوجه این کلامش نشدم شب رفتم بالا وارد اتاق که شدم دیدم که مصطفی روی تخت دراز کشیده، فکر کردم خواب است آمدم جلو و اورا بوسیدم؛ مصطفی روی بعضی چیز‌ها حساسیت داشت.

یک روز که آمدم دمپایی‌هایش را بگذارم جلوی پایش، خیلی ناراحت شد، دوید، دوزانو شد و دست مرا بوسید، گفت: تو برای من دمپایی می‌آوری؟ آن شب تعجب کردم که حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد؛ احساس کردم او بیدار است، اما چیزی نمی‌گوید، چشم‌هایش را بسته و همین طور بود.

مصطفی گفت: من فردا شهید می‌شوم، خیال می‌کردم شوخی می‌کند..... گفتم: مگر شهادت دست شماست؟

گفت: نه من از خدا خواستم و می‌دانم خدا به خواست من جواب می‌دهد ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید اگر رضایت ندهید من شهید، نمی‌شوم خیلی این حرف برای من تعجب بود!

گفتم: مصطفی، من رضایت نمی‌دهم و این دست شما نیست خوب هر وقت خداوند اراده‌اش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم، ولی چرا فردا؟ و او اصرار می‌کرد که من فردا از اینجا می‌روم؛ می‌خواهم با رضایت کامل تو باشد و آخر رضایتم را گرفت من خودم نمی‌دانستم چرا راضی شدم .....

چمران: یکی اون بالاهست که هر چه بدی کنیم، خوبی می‌کند...

حتما داستان معروف برخورد شهید چمران با یکی از لات‌های مشهد را شنیده‌اید؟ ماجرای عبرت انگیزی از برخورد شهید چمران با یکی از لات‌های مشهد را که حجت‌الاسلام داستان‌پور در یکی از سخنرانی‌هایش بیان کرده است، وقتی که شهید چمران رضا یک لات دعوایی را به جبهه می‌آورد!

داستانپور در سخنرانی ‌اش ماجرا را اینگونه بیان می کند: شهید چمران دراتاق نشسته بود، دید صدای دعوا می‌آید! با دست بند، رضا را آورده‌اند در اتاق و به شهید چمران گفتند این چه کسی است آورده‌اید جبهه؟!

رضا شروع کرد به فحش دادن اما چمران مشغول نوشتن بود ....

دید که شهید چمران توجه نمی‌کند.... یک دفعه داد زد : " کچل با توام ...!!!! "

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد: بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چه شده آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟

آقا رضا رفته بودبیرون سیگار بخرد که با دژبان دعوایش می‌شود

شهید چمران به جوان می‌گوید: آقا رضا چه سیگاری  میکشی؟ برود برایش بخرید و بیاورید!

رضا به شهید چمران می گوید: می‌شود 2 تا فحش بهم بدی ؟! کشیده‌ای، چیزی !!

شهید چمران:چرا؟!

رضا: من عمری است به هرکسی بدی کرده‌ام، به من بدی کرده است ... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدهم و اینطور برخورد کند...

شهید چمران: اشتباه فکر می‌کنی، یکی اون بالاهست، هر چی بهش بدی می‌کنم، نه تنها بدی نمی‌کند، بلکه با خوبی جواب می‌دهد، آبرو می‌دهد.

رضا جا می‌خورد و آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی‌رفت، درسنگر زار زار گریه می‌کرد ...عجب! یکی بوده هرچی بدی کردم خوبی کرده؟

داستان‌پور در سخنرانی ادامه ماجرا را این گونه گفت: اذان شد، آقا رضا نخستین نماز عمرش بود، رفت وضو گرفت سر نماز، موقع قنوت صدای گریه‌اش بلند بود.

وسط نماز، صدای سوت خمپاره آمد صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد.... رضا رفت، فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش ....

خدا چمران را برای خودش جدا کرد

مصطفی جسم خود را داد انگار همان لحظه بود که با خدا معامله کرد، جسم خود را داد و تکه‌ای از وطن را گرفت اما روحش زنده است، نفس می‌کشد؛ او تکه تکه‌های وطن را گرفت تا ما در ایران شاهد اتفاق های تلخی که در کشور همجوارمان داعشی های منفور رخ می دهد نباشیم.

شهید چمران کسی نیست که مجسمه‌اش را بسازند و بگذرند این یک چیز مرده است او و امثالش زنده هستند.

اما خدا چمران را برای خودش جدا کرد...

چمران یک گزاره است، یک نشانه، یک آدرس.....

منبع : تسنیم

نظرات

نظرات شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.