کدخبر: ۲۸۷٦۳
۱۷ تیر ۱۳۹۳ ساعت ۱٤:٤۸
چاپ

اقتصاد و فرهنگ، با عزم ملی و مدیریت جهادی- حجت‌الاسلام رهدار

فرهنگ به محصولات فرهنگی و هنری تقلیل پیدا کرده است

فرهنگ به محصولات فرهنگی و هنری تقلیل پیدا کرده است

بیرجند رسا- مدیر مؤسسه مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح اندیشه می‌گوید: نه تنها باور دارم فرهنگ به محصولات فرهنگی و هنری تقلیل پیدا کرده، بلکه معتقدم خود این محصولات فرهنگی ما، به مبتذلترین وضع خودش رسیده است.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیرجند رسا ، حجت الاسلام دکتر احمد رهدار، مدیر مؤسسه مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح اندیشه است. او تحصیلات حوزوی خود را تا خارج فقه و اصول در محضر آیات عظام جوادی آملی، مؤمن قمی، آملی لاریجانی، سید محمدمهدی میرباقری، عباس کعبی و سعید واعظی سپری کرد و تحصیلات دانشگاهی را تا مقطع دکترا در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تحصیل کرده است. «غرب‌شناسی عالمان شیعه در تاریخ معاصر ایران»، «انقلاب اسلامی و دیالکتیک مبارزه با غرب»، «انقلاب اسلامی؛ چالشی بر تئوری‌های ساختارگرا» و ... برخی از آثار حجت‌الاسلام رهدار است.

آنچه در ادامه می‌آید بخش دوم از گفت‌وگوی تفصیلی تسنیم با این استاد دانشگاه و محقق فلسفه سیاسی است که با محوریت تبیین شعار سال 93 صورت گرفته است. در بخش نخست این گفت‌وگو عموما درباره اهمیت و اصالت فرهنگ سخن گفته شد و در برخی از آسیبها و راهکارها رشد فرهنگی مطرح شده است:

عالم هژمونیک غرب می‌خواهد مولفه‌های خودش را در همه جا حاکم کند

درباره اهمیت و اصالت فرهنگ یا به بیان دیگر درباره هستی فرهنگ صحبت کردیم، به نظر می‌رسد یکی از کمبودهای ما سخن گفتن درباره چیستی یا ماهیت فرهنگ است. ما کمتر در حوزه فرهنگ حرف ایجابی می زنیم و بیشتر حرفهایمان سلبی است. البته ما نمی‌توانیم از وجوه سلبی هم فارغ باشیم، بویژه هنگامی که ما تحت تاثیر رویکرد فرهنگی غرب قرار داریم و مولفه‌های هنری و علوم انسانی و... ما کاملا متاثر از آنها است. اگر موافقید به این حوزه ورود کنیم؟

بله. در این خصوص باید دو نکته را مد نظر بگیریم. یکی اینکه عالم غرب - با قطع نظر از تاثیر انقلاب اسلامی در دوره‌های اخیر - یک عالم هژمونیک است. این هژمون بوده عالم غرب، باعث شده که مولفه‌های خودش را به عنوان قدر متیقن از مفاهیم جا بیندازد. برای مثال ما وقتی می‌گوییم «علم»، قدر متیقن از علم که به ذهن ما می‌آید همان چیزی است که غرب از علم می‌فهمد. بر این مبنا غرب «عالِم» بودن را با مفاهیمی مانند مدرک داشتن، سفر علمی داشتن، دانشگاه رفتن، درس خواندن، ضریب هوشی و مجموعه اینها می‌فهمد و ارائه می‌کند و اینها معیاری می‌شود تا بگوییم مثلا این آدم عالمتر از دیگری است.

اما در اسلام ضمن اینکه قرآن و روایات ما بسیار به علم توجه داده، اما تعریف علم در این پارادایم با تعریف غربی متفاوت است: مثلا فرمودند «العلم نور»، یا «ثمره‌العلم الخشوع» یا «ثمره‌العلم العبودیه» یا «اول العلم معرفت الجبار» و... این تیپ مولفه‌ها اساسا با آن مولفه‌هایی که عالم غرب برای علم قائل می‌شود، نسبتی ندارد. اما چون عالَم غرب، عالَم هژمونیک است و ما معمولا واژه‌ها را از قِبَل درک غربیها می‌فهمیم و و می‌پذیریم و در حقیقت از پشت عینک آنها به مسائل و موضوعات نگاه می‌کنیم، اصلا به داشته‌های معرفتی خودمان توجهی نداریم و به فکر تبیین آنها نیستیم. این یک آسیب است که البته بیشتر متوجه به رقیب ما یعنی غرب می‌شود که باید تبعات آن را هم مدنظر بگیریم.

در مرحله پژوهشهای بنیادین فرهنگی مانده‌ایم/ ضرورت برنامه‌ریزی و نهادسازی فرهنگی

اما آسیب دیگری که وجود دارد مربوط به فعل یا ترک فعل خود ما است و آن این است که باید بدانیم آنچیزی که فرهنگ می‌سازد «آموزه‌های فرهنگی» همراه با «برنامه‌های فرهنگی» و سپس «کارکرد یا عملکرد فرهنگی» است، اما چیزی که عمدتا در اختیارما هست، صرفا آموزه‌های فرهنگی است. اگر بخواهم به زبان دانشگاهی مرسوم این موضوع را توضیح بدهم باید بگویم که ما یک «پژوهشهای بنیادین» داریم، یک «پژوهشهای راهبردی» داریم و یک «پژوهشهای کاربردی».

متاسفانه آنچه که از اسلام در دست ما هست، عمدتا در سطح «پژوهشهای بنیادین» است و مادامی که این پژوهشها از سطح آموزه‌ای به سطح برنامه‌ای تغییر فرمت ندهند، مردم ارتباطی با آنها برقرار نمی‌کنند و نمی‌توانند آنها را کاربردی کنند. این آموزه‌ها را نباید در سطح آموزه‌ای رها کنیم، باید به سطح برنامه‌ای ببریم و حتی چیزی فراتر از برنامه، یعنی باید تلاش کنیم که اینها را به سطح «نهاد» برسانیم.

به نظر می‌رسد یکی از تفاوتهای عمده ما با غرب این است که آنها خوب توانستند آموزه‌هایشان را به برنامه و نهاد تبدیل کنند؟ موافقید؟ 

بله. این اتفاق در غرب افتاده و به همین دلیل آنها توانستند محصولات کاربردیِ آموزه‌هایشان را تولید کنند. یعنی مثلا در نظر بگیرید که در غرب آموزه‌‌های اقتصادی خودشان را به برنامه تبدیل می‌کنند و برنامه را تا سطح یک «نهاد» مانند بانک پیش می‌برند. یعنی آموزه تبدیل به یک برنامه اقتصادی می‌شود و بانک هم ثمره آن را می‌چیند.

اما این طرف را در نظر بگیرید که همه ما باور داریم که حضرت فاطمه زهرا(س) در آن خطبه معروفشان از پدرشان نقل کردند که «زکات بدهید تا پولدار شوید.» ایشان فرمود پیامبر فرموده‌اند برای رسیدن به رشد اقتصادی باید زکات بدهید. ما تا آنجا که فاطمه زهرا(س) این حقیقت را فرموده، همه باور داریم و می‌پذیریم و می‌گوییم حتما درست است. اما این را در همین سطح آموزه‌ای رها می‌کنیم. من تردید دارم که حتی اهل زکات و کسانی که تعبدا زکات می‌دهند، تصوری از برنامه این آموزه دینی ما داشته باشند!

یعنی اگر به آقایی که زکات می‌دهد بگویید می‌دانید چگونه وقتی زکات می‌دهید پولدار می‌شوید؟ او احتمالا می‌گوید «لابد خدا به مال انسان برکت می‌دهد و پولدار می‌شود». این حرف غلط نیست، اما در اجمال است، البته اگر نگوییم در ابهام است.

انتقاد رهدار از حوزه علمیه؛ در دایره آموزه‌گی دین دور می‌زنیم

 اگر درست فهمیده باشم شما معتقدید که ما از نظر آموزه‌ای غنی هستیم و اسلام آموزه‌ها را در اختیار ما گذاشته ولی باید ما بتوانیم آنها را به برنامه و از رهگذر برنامه‌ها به عملکرد تبدیل کنیم؟ این کار چرا انجام نمی‌گیرد؟

ببینید آن چیزی که نمی‌گذارد ما به نتیجه برسیم همین ماندن در سطح آموزه و نظر است و این ضعف عمده حوزه علمیه ما است. یعنی بیشتر این ضعف برمی‌گردد به حوزه علمیه که عمده پژوهشها و فعالیتهاشان در دایره آموزه‌گی دین دور می‌زند و کمتر به حوزه برنامه‌ریزی و کاربردی وارد شدند.

اگر می‌بینیم که علمای زمان گذشته موفقتر از علمای امروز بودند، یکی از دلایل آن این است که آنها فقط عالم نبودند و خود را صرفا وقف حوزه آموزه‌ای دین نکرده بودند. بلکه علاوه بر عالم بودن، زعیم دین بودند و توانسته بودند بین نظر و عمل وحدت ایجاد کنند و آموزه‌های دینی را به منصه ظهور برسانند. به همین علت تصور ما این است که حضرت امام(ره) یا مقام معظم رهبری در این حوزه پویاتر از دیگران عمل کرده و می‌کنند و هر دو این بزرگواران زعیم دین هستند نه صرفا عالم دین.

 اینها واقعا حرفهای ایجابی خوبی است که کمتر مطرح شده است؟ بدین‌ترتیب از نظر شما آسیبهای ما بیشتر  در حوزه مهندسی فرهنگی و البته موقعیت‌شناسی خود و رقیب فرهنگیمان است؟

بله، در حقیقت وقتی وارد حوزه عینیت اجرایی دین می‌شویم، می‌بینم که حلقه‌های مفقوده‌ای میان حوزه نظر و عمل وجود دارد. اقتضائات اینچنینی باید در نظر گرفته شود و کارکردگرایی فرهنگی باید در ساحت نظر ضرب شود که معمولا این اتفاق نمی‌افتد و ما به نتیجه نمی‌رسیم.

به هر حال من می‌خواهم بگویم ما در حوزه فرهنگ اسلامی درک غلطی داریم: هم از موقعیت خودمان و هم از موقعیت رقیبمان. این دو البته با هم بده و بستان هم دارند. خلاصه اینکه خود ما بچه مسلمانان زیادی استعداد داریم که مفاهیم غربی را وارد کار کنیم و مفاهیم دینی‌مان را غربی بفهمیم. به نظر می‌رسد ما زیادی مستعد هستیم! پس آسیبهایی که با آنها مواجه‌ایم یکی «هژمون بودن غرب» و دیگری «عدم گذار از سطح آموزه‌ای به سطح برنامه‌ای» است.

باید بزنیم زیر «عیسای فرهنگی غرب»

 بسیار خوب! من فکر می‌کنم الان موقعیت مناسبی است که به بحث درباره ماهیت و چیستی فرهنگ بپردازیم!

درباره ماهیت فرهنگ و اینکه کار را باید از کجا شروع کنیم و چطور آن را بفهمیم، یکی دو نکته هست. می‌خواهم بحث را با یک لطیفه که برای خودم بسیار الهام بخش بود آغاز کنم، البته نمی‌دانم این لطیفه واقعیت دارد یا نه!

می‌گویند که یک مسیحی با تعدادی از مسلمانان مناظره داشت. به مسلمان اولی گفت: آقا شما قبول دارید که پیغمبری به نام عیسی مسیح(ع) در عالم وجود داشته؟ مسلمان می‌گوید: بله قبول دارم . بعد شخص مسیحی می‌گوید: اما وجود پیامبری به نام محمد(ص) را شما قبول دارید و من قبول ندارم. بنا بر یک قاعده اصولی باید در چنین شرایطی «قدر متیقن را بگیریم و مشکوک را رها می‌کنیم». بدین ترتیب وجود عیسی ثابت و وجود حضرت محمد(ص) مشکوک است! بنابراین مسلمان اولی نتوانست پاسخی به این شخص مسیحی بدهد و بازی را باخت. مسلمان دومی آمد و باز این مسیحی گفت در وجود پیامبری با نام عیسی(ع) هم من باور دارم و هم شما، اما در وجود پیامبری به نام محمد(ص) شما قبول دارید ولی من شک دارم، پس قدر متیقن را می‌گیریم و مشکوک را رها می‌کنیم. دومی هم می‌بازد.

اما سومی مسلمان عاقلی بود، مسیحی به شخص سوم می‌گوید: شما قبول دارید که پیغمبری با عنوان حضرت عیسی(ع) وجود دارد؟ مسلمان گفت: نه آقا من قبول ندارم. مسیحی گفت: ای بابا عیسی مسیح پیامبر خدا؟ مسلمان گفت: نه من قبول ندارم. باز مسیحی اصرار می‌کند که بابا رفقایت او را قبول داشتند! اما باز مسلمان می‌گوید: بله می‌دانم، اما من قبول ندارم. در اینجا مسیحی ماند که چه بگوید و چه جوابی بدهد. ولی ولی خود مسلمان ادامه داد که ببین «من اول به پیامبری به نام محمد(ص) ایمان آوردم و بعد از زبان مبارک ایشان شنیدم که عیسایی هم در تاریخ بوده است! و اگر ایشان نگویند، اصلا عیسی منی چند؟! یعنی من به این علت به عیسی ایمان دارم که پیغمبر من فرموده است. حالا شما می‌خواهید اول بیایید وجود عیسی را اثبات کنید، بعد زیرآب اعتقاد من به پیامبرم را بزنید؟!

این مسلمان بازی و بحث را برد. زیرا باورش را به عیسی(ع) انکار نکرد، بلکه فقط عیسی را از پشت عینک پیغمبر خودش نگاه کرد. مسلمان اولی و دومی توجه نداشتند که وقتی که از شما بپرسند که آیا پیغمبری به نام حضرت عیسی بوده و شما بگویید «بله»، این بله یک بله مشترک بین تو و یک مسیحی نیست. تو به عیسایی باور داری که «عبدالله» است ولی او عیسی را «ابن‌الله» می‌داند. اگر از عینک پیامبر خاتم(ص) نگاه کنید، دیگر عیسی را نمی‌توانید «ابن الله» ببینید، فقط می‌توانید او را «عبدالله» ببینید.

مولفه‌های فرهنگ غرب را از پشت عینک فرهنگ خودمان ببینیم

باور من این است که برای اینکه بتوانیم یک تعامل فرهنگی با غرب داشته باشیم و از دل این تعامل بتوانیم مرزهای فرهنگی خودمان را شفاف کنیم و تفسیر مناسبتری از فرهنگ خودمان لااقل در قلب و ذهن خومان داشته باشیم، یکی از روشهایش این است که ما در مقام مواجهه با مفاهیم غرب در خصوص فرهنگ، در گام اول به طور کلی - مثل همان آقای مسلمان - بزنیم زیر «عیسای فرهنگی غرب» و اعتبار و حجیتی برای واژه‌ها، تعارف، تفاسیر، روشها و اصول فرهنگی غرب قائل نشویم. این به معنای انکار نیست، بلکه به این معنا است که از دل زاویه فرهنگی خومان و از پشت عینک فرهنگی خودمان به آن مولفه‌ها نگاه کنیم، چه بسا در همین غرب هژمون هم مولفه‌های انسانی‌ای وجود داشته باشد، اما رنگ اسلامی و انسانی و بومی خودمان را فقط از پشت عینک اصیل خودمان می‌توانیم تشخیص دهیم.

حوزه تعاریف را کاملا به غرب واگذار کرده‌ایم

با توجه به آن لطیفه و اعتقادات شما اگر ما در برابر غرب منفعل عمل کرده‌ایم و تا حد زیادی از تهاجم فرهنگی آنان آسیب دیده‌ایم به این دلیل است که آموزه‌ها و مولفه‌های آنها را از پشت عینک خودمان ندیده‌ایم و از همان ابتدا هر چه آنها ارائه دادند پذیرفتین. درست است؟

باور من این است: ما بدون اینکه در ارض و بوم خودمان و در تراث فرهنگی خودمان ریشه داشته باشیم نمی‌توانیم نیازهای انسانی و اسلامی خودمان را تشخیص دهیم. یعنی با قطع نظر از  تراث فرهنگی خودمان تشخیص آنها نشدنی است. آسیب جدی ما در مواجهه فرهنگی با غرب این است که ما شناختی، ولو اجمالی از تراث فرهنگ خودمان نداریم و لذا کلا حوزه تعارف را به غرب واگذار کردیم. شما در نظر بگیرید که مثلا در قرآن و معارف اسلامیِ ما، «علم» یک تابع متغیری از «تقوا» است و قرآن مکررا به این اشاره می‌کند. اما الان وضع ما چگونه است؟ اولا تقوا را در سطح آموزه‌ای‌اش رها کرده‌ایم و شاخص‌های برنامه‌ای و کاربردی برای آن ارائه نداده‌ایم، به همین خاطر در گام دوم علم را هم نمی‌توانیم در قبال تقوا تعریف و وارد کار کنیم.

تفاسیر ما تابع متغیری از تصاویر ما هستند

اگر ما به این تیپ موضوعات توجه کنیم و آنها را وارد تعارفمان کنیم، آنوقت متوجه می‌شویم که اساسا نظام ارزشی و تربیتی ما از اساس عوض می‌شود. زیرا من معتقدم که همیشه «تفاسیر ما تابع متغیری از تصاویر ما هستند» یعنی بسته به اینکه ما چه تصویری از اسلام ارائه بدهیم، تفسیر از اسلام عوض می‌شود، یا بسته به اینکه من چه تصویری از غرب ارائه بدهیم تصویر ما از غرب عوض می‌شود. همه مشکل ما اینجاست که به گمان من تصویرهای اولیه‌ای که از اسلام ارائه می‌شود، تصویرهای غلطی است و تفاسیر آن هم غلط می‌شود.

 لطفا بیشتر توضیح دهید که چطور تصاویر ارائه شده تفاسیر را تحت تاثیر می‌گذارند؟

بگذارید با یک مثال توضیح دهم. حدود سال 77 بود یک نشریه‌ای منتشر می‌شد که آقای سیدمهدی شجاعی در می‌آورد. در این نشریه  با جوانان در کوچه و خیابان مصاحبه‌ای کرده بودند و از آنها پرسیده بود وقتی ما می‌گوییم «اسلام» چه تصویری به ذهن شما می‌آید؟ برخی از پاسخ‌های این جوانان اینها بود: «شتر»، «نخل»، «خرما»، «شیر»، «بیابان»، «جنگ» و…

ببینید وقتی تصویری که ما از اسلام در ذهن داریم «شتر» و «شیر» و «بیابان» و «جنگ» باشد، معلوم است که تفسیر ما از مولفه‌های فرهنگی اسلام چه خواهد بود و چه سوژه‌هایی را نشانه خواهد رفت. نکته اینجاست که تا تصاویر اولیه ما درست نشود، فرهنگ همین معنایی را دارد که الان دارد.

نه تنها فرهنگ به محصولات فرهنگی تقلیل یافته، بلکه محصولاتمان به مبتذلترین وضع درآمده

 آقای رهدار چیزی که من از شما شنیدم عموما از جنس اندیشه بود، و اتفاقا به همین دلیل معتقدم این حرفها به معنایی اصیل، حرفهایی فرهنگی است، اما یکی از مشکلاتی که ما در حوزه فرهنگ داریم این است که فرهنگ روز به روز نسبت‌اش را با «اندیشه» از دست می‌دهد و هر چه بیشتر به محصولات فرهنگی و هنری فروکاسته می‌شود؟ تبدیل فرهنگ به هر هم باعث فانتزی شدن و غیرجدی شدن فرهنگ می‌شود و لذا عده‌ای هم خود را مجاز می‌دانند تا به قول مقام معظم رهبری با فرهنگ شوخی کنند. نظر شما در این باره چیست؟

بله. من به خاطر کارم به خیلی از کشورها که سفر می‌کنم طبعا به رایزنی‌های فرهنگی ایران در آن کشورها سر می‌زنم. - می‌خوام بگویم که من نه تنها باور دارم فرهنگ به محصولات تقلیل پیدا کرده بلکه معتقدم این محصولات فرهنگی سطح نازلتری هم دارد، یعنی خود محصولات فرهنگی ما به مبتذلترین وضع خودش رسیده است - شما بیایید به رایزنی‌های فرهنگی ما در یک کشور مراجعه کنید، کل کاری که آنها می‌کنند چیست؟

رایزن فرهنگی‌مان می‌پرسد «فرهنگ چه ربطی به تفکر دارد؟»

همانطور که گفتم ما به خاطر کارمان به این رایزنی‌ها مراجعه می‌کنیم. می‌رویم می‌گوییم ما برای فلان کار پژوهشی نیازمندیم تا با چند تن از متفکران این کشور دیدار و گفت‌وگو کنیم! اما رایزن فرهنگی ما که در طول 5 سال یا 10 سال در فلان کشور حضور دارد، اصلا متفکران آنجا را نمی‌شناسد و نمی‌داند چطور باید با آنها ارتباط بگیرد. به ما می‌گوید ما تا به حال سراغ متفکران آن کشور نرفته‌ایم. بعد از او می‌پرسید پس این چه رایزنی فرهنگی است؟  در کنال تعجب و تاسف پاسخ می‌دهد که «فرهنگ چه ربطی دارد به "فکر"، تا ما بخواهیم دنبال متفکران اینجا برویم؟» بعد می‌پرسیم خب پس شما اینجا چه کار می‌کنید؟ می‌گوید گروه تواشیح و تئاتر و سرود دعوت می‌کنیم و نقاش و نوازنده می‌آوریم و از اینجور کارها!

بنیادی‌ترین لایه فرهنگ، «تفکر» است که مسئول فرهنگی ما به آن بی‌توجه است

بله. هیچ کدام از اینها که این رایزن می‌گوید غیرفرهنگی نیست ولی فرهنگ فقط اینها نیست. فرهنگ یک طیفی از برنامه‌ها را شامل می‌شود که کیفی‌ترین و بنیادی‌ترین لایه آن، از قضا، لایه تفکر است. اما رایزنی فرهنگی ما متاسفانه فرهنگ را تابع متغیری از برداشتهای فرهنگی برخی از مسئولان ما در فضای داخلی ما می‌داند و هیچ اهمیتی به ابعاد فکری و جدی فرهنگ نمی‌دهد. یعنی وقتی در داخل و بین مسئولان و مردم توجه به فرهنگ تقلیل یافته می‌شود، آن طرف هم در هر کشوری که باشد اوضاع همینطور می‌شود.

منبع : تسنیم

نظرات

نظرات شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.