به گزارش سایت خبری تحلیلی بیرجندرسا به نقل از مهر ، امام علی(ع) در خطبه صد و نهم نهج البلاغه می فرمایند: همه چيز در برابرش خاضع اند و همه چيز به يارى او پا برجاست، بى نياز كننده هر مستمند و عزت بخش هر فرد خوار و ذليل، نيروى هر ناتوان و پناهگاه هر مصيبت زده است. هر كس تكلم كند سخنش را مى شنود و هر كس سكوت كند اسرار درونش را مى داند. هر كس زنده باشد روزيش بر اوست و هر كس بميرد بازگشتش بسوى اوست. خداوندا! چشمها تو را نديده تا از تو خبر دهند، بلكه پيش از آنكه مخلوقان از تو سخن گويند بوده اى، آفريدگان را به خاطر رفع وحشت تنهایي نيافريدى! و براى منفعت خود آنها را به كار وانداشتى. هيچ كس از دست قدرت تو نتواند فرار كند و هر كس را بگيرى از حيطه قدرتت بيرون نرود. معصيت گناهكاران از عظمتت نمى كاهد و اطاعت مطيعان بر ملكت نمى افزايد، آن كس كه از قضاى تو به خشم آيد نمى تواند فرمانت را برگرداند و هر كس كه به فرمانت پشت كند از تو بى نياز نمى گردد. هر سرى نزد تو آشكار و هر پنهانى در پيش تو حاضر است. تو يك وجود ابدى هستى كه زمان برايت مفهوم ندارد تو پايانى هستى كه جز بازگشت به سوى تو راهى نيست وعده گاهى هستى كه نجات از حكم تو جز به سوى تو ممكن نيست. زمام هر جنبنده اى به دست تو و بازگشت هر انسانى به سوى توست. پروردگارا! منزهى، چه بزرگ است مقام تو! منزهى، چه بزرك است آنچه را كه از آفريدههايت مينگريم،و چه كوچك است هر بزرگى در برابر قدرت تو!و چه هول انگيز است آنچهاز ملكوتت را مشاهده مي كنيم. چه كوچك است آنچه ديده مي شود، در برابر بخشهائى از قلمرو حكومتت كه از ماپنهان است! چه قدر نعمتهاى دنيايت فراوان و پراهميت است و با اين حال چه كوچكند اينها در برابر نعمتهاى آخرتت!
در قسمت دیگری از اين خطبه آمده است: گروهى از فرشتگانى كه آنها را در آسمانهاى خود سكونت بخشيده اى و از زمينت بالا برده اى، آنها از همه مخلوقاتت نسبت به تو آگاهترند و بيشتر از تو مي ترسند و به تو نزديكترند، آنها در صلب پدران قرار نگرفته اند و رحم مادران آنها را در خود جاى نداده و از آبى پست خلق نشده اند، ناراحتيها و مشكلات زندگى آنان را متفرق نساخته، با اين مقام و قربى كه با تو دارند و منزلتى كه نزد تو يافته اند و تمايلاتى كه در تو خلاصه كرده اند و طاعتهاى فراوانى كه براى تو انجام مي دهند و با اينكه از فرمان تو كمتر غفلت مي ورزند اگر كنه آنچه از تو بر آنها پوشيده است مشاهده مي كردند اعمال خويش را حقير مي شمردند و بر خويشتن عيب مي گرفتند و خوب مي فهميدند كه حق عبادت تو را انجام نداده اند و آن طور كه سزاوار مقام توست اطاعتت ننموده اند.
تو منزهى كه هم آفريدگار و هم معبودى! از نعمتهاى نيكى كه به آفريدگان عطاكرده اى اين است كه سرائى آفريدى(بنام سراى آخرت)و در آن سفره اى گستردى(كه همه چيز در آن يافت مي شود) آشاميدنى و خوردنى، همسران و خدمتگزاران، كاخها و نهرها و كشتزارها و ميوه ها در آن قرار دادى، سپس كسى را فرستادى تا مردم را به سوى آن دعوت كند، نه دعوت كننده را اجابت كردند و نه در آنچه ترغيب كرده اى رغبت ورزيدند و نه به آنچه تشويق نمودى مشتاق شدند، به مردارى روى آوردند كه با خوردن آن رسوا گشتند و در دوستى آن توافق كردند.
هر كس به چيزى، ديوانه وار عشق ورزد نابينايش مي كند و قلبش را بيمار مي سازد، با چشمى معيوب مي نگرد و با گوشى غيرشنوا مي شنود، خواسته هاى دل، عقلش را نابود ساخته، دنيا قلبش را مي ميراند و شيفته آن مي كند، او بنده دنياست و بنده كسى كه چيزى از دنيا در دست دارد، دنيا به هر طرف بلغزد، او هم مى لغزد و به هر جانب رو كند به همان سو رو مي نمايد، هر چه بيمش دهند از خدا نمي ترسد و از هيچ واعظى پند نمى پذيرد، در حالي كه مي بيند عده اى ناگهان گرفتار شدند (و مرك آنها را از پاى درآورد) در جایي كه نه فسخ پيمان ممكن است و نه راه بازگشتى دارد، چگونه بلاهایي كه نمى دانستند و انتظار آنرا هم نداشتند بر سر آنها فرود آمد و دنيایى را كه جاودانى مى پنداشتند به زودى از آن جدا شدند و به آنچه در آخرت به آنها وعده داده بودند رسيدند.
بلاهایى كه بر آنها فرود آمده قابل توصيف نيست: سكرات مرك و حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم آورد. در سكرات مرك اعضاء بدنشان سست گرديد و در برابر آن رنگ خود را باختند، سپس كم كم مرگ در آنها نفوذ كرد، بين آنها و بين زبانشان جدایى افكند. او همچنان در ميان خانواده خود با چشم نگاه مي كند و با گوشش مى شنود، در حاليكه عقلش سالم است، فكرش باقى است، مي انديشد كه عمرش را در چه راه فانى كرده، و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است، به ياد ثروتهایى كه جمع كرده مى افتد، همان ثروتى كه در جمع آورى آن چشمها را به هم گذارده و از حلال و حرام و مشكوك، گرفته و گناه جمع آورى آنها همراه اوست، هنگام جدایى از آنها فرارسيده، براى وارث به جاى مي ماند، از آن متنعم مي شوند و از آن بهره مي گيرند، راحتى آن براى ديگرى و سنگينى گناهش بر دوش اوست و او در گرو اين اموال است، پس او دست خود را از پشيمانى مى گزد و اين به خاطر چيزهایى است كه به هنگام مرگ برايش روشن مي گردد، او در اين حال نسبت به آنچه در زندگى به آن علاقه است بى اعتناست.
آرزو مي كند كه: اى كاش آن كس كه در گذشته بر ثروت او غبطه مى خورد و بر آن حسد مى ورزيد، او اين اموال را جمع كرده بود! مرگ همچنان بر اعضاء بدنش چيره مى شود تا آنجا كه گوشش همچون زبانش از كار مى افتد، به طوري كه در ميان خانواده اش نمى تواند با زبانش سخن گويد و با گوشش بشنود، پيوسته به صورت آنان مى نگرد و حركات زبانشان را مى بيند اما صداى كلام آنان را نمى شنود، سپس چنگال مرگ تمام وجودش را فرا مي گيرد، چشم او نيز همچون گوشش از كار خواهد افتاد و روح از بدنش خارج مى شود و همچون مردارى بين خانواده اش مى افتد، آن چنان كه از نشستن نزدش وحشت مى كنند و از او دور مى شوند، نه سوگواران را يارى مى كند و نه به آن كس كه او را صدا مى زند پاسخ مى گويد سپس او را به سوى منزلگاهش در درون زمين حمل مى كنند و به دست عملش مى سپارند و از ديدارش براى هميشه چشم مى پوشند!
و اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا عمر جهان پايان گيرد و مقدرات به انتها برسد و آخرين مخلوق به نخستين ملحق گردد. همه بميرند و فرمان خدا درباره تجديد خلقت صادر گردد. در اين هنگام آسمان را به حركت آورد و از هم بشكافد و زمين را بلرزش آورد و به سختى تكان دهد، كوه ها از جا كنده از هيبت جلال و سطوتش به يكديگر كوبيده و متلاشى شوند و با خاك يكسان گردند. هر كس را كه در زمين به خاك رفته است بيرون آورد و پس از فرسودگى نوسازى كند و بعد از پراكندگى، آنرا جمع نمايد، سپس آنها را براى پرسشهایى كه از اعمال مخفى و كارهاى پنهانيشان مى خواهد بكند، از هم جدا ساخته و دو دسته مى كند، (سرانجام) به عده اى نعمت مى بخشد و از ديگرى انتقام مى گيرد اما فرمانبرداران را در جوار رحمت خويش قرار مى دهد و در سراى جاودانيش آنان را مخلد مى سازد: سرائى كه اقامت كنندگان شهر گز كوچ نمى كنند و احوالشان تغيير نمى پذيرد، خوف و ترس به آنان روى نياورد، بيماريها در وجود آنان رخنه نكند، خطرات به آنان عارض نشود و سفرى در پيش ندارند تا از منزلى به منزل ديگر به اجبار كوچ كنند.
و اما گناهكاران را در بدترين منزلگاه جاى دهد و دست آنها را با غل و زنجير به گردنشان مى بندد، آن چنان كه سرشان را با پاها به هم نزديك كند، جامه هایى از موادى كه زود آتش مي گيرد و لباسهایى از قطعه هاى آتش بر آنها بپوشانند: در عذابى كه حرارت آن بسيار شديد است و درش به روى آنها بسته است، در آتشى كه بخروشد و زبانه كشد شعله اش ساطع است و صدايش هراس انگيز، آنها كه در آنند از آن خارج نگردند و براى آزادى اسيرانش غرامت پذيرفته نمى شود و زنجيرهايشان گسسته نمى گردد مدتى براى اين خانه تعيين نشده تا پايان پذيرد و نه سر آمدى تا تمام گردد!
در قسمتى از اين خطبه درباره پيامبر(ص) آمده است: او دنيا را بس حقير مى شمرد و در چشم ديگران آنرا كوچك جلوه مى داد، آنرا خوار مى دانست و در پيش ديگران خوارش مى شمرد، آگاه بود كه خداوند براى احترام او با اختيار دنيا را از وى گرفت و آنرا به غير او به خاطر كوچكيش گشاده ساخت، او با قلب و روح خود را از دنيا اعراض نمود و ياد آنرا در دل خود مي رانيد، دوست مى داشت كه زينتهاى آن از پيش چشمش پنهان باشد تا از آن لباس فاخرى تهيه نكند يا اقامت در آنرا آرزو ننمايد، در تبليغ احكام از ناحيه پروردگار براى قطع عذر آنان اصرار ورزيد. امت خويش را براى بيم از عذاب خدا نصيحت كرد. مردم را به سوى بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش سوزان جهنم بر حذر مى داشت. ما شجره نبوتيم، جايگاه رسالت و مركز رفت و آمد فرشتگان و معادن دانش و چشمه سارهاى حكمتها، ياور و دوست ما رحمت حق را منتظر است و اعداء و دشمنان ما در انتظار مجازاتند.
ابن ابى الحديد در بخشی از شرح اين خطبه در مورد مقام امام علی(ع) مى نويسد: كسى كه مى خواهد فصاحت و بلاغت را فراگيرد و برترى سخنان را نسبت به يكديگر بشناسد بايد در اين خطبه دقت نمايد، زيرا نسبت اين خطبه به سخنان فصيح ديگر -غير از سخن خدا و رسول(ص) همچون ستارگان درخشان به سنگهاى تيره زمين است! سپس بايد در ارزش، جلالت، زيبائى و لطافت آن بينديشد و وحشت و اضطراب و ترسى كه ايجاد مى كند مشاهده نمايد كه حتى افرادى كه به رستاخيز ايمان ندارند بر خود مى لرزند و قلبشان تكان مى خورد و اعتقادشان متزلزل مى شود. خداوند به گوينده آن از ناحيه اسلام برترين جزایى را كه به اوليایش مى بخشد، عطا كند راستى اين گوينده تا چه حد اسلام را يارى كرد! گاهى با دست و شمشيرش و گاهى با سخن و منطقش و زمانى با قلب و فكرش! اگر از جهاد و نبرد سخن به ميان آيد، او سيد مجاهدان و نبردكنندگان است و اگر از وعظ و اندرز سخن گفته شود او بليغ ترين پنددهندگان و ذاكران است و اگر از فقه و تفسير گفته اى يابى او رئيس فقها و مفسران است و اگر از عدل و توحيد كلامى بر زبان آيد او امام عادلان و موحدان است. آرى هيچ جاى تعجب نيست كه خداوند تمام خوبيهاى جهان را در يك نفر جمع كند! (شرح ابن ابى الحديد، جلد7، ص 202)