کدخبر: ۳۳۳۱۱
۰٦ شهریور ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:٤۳
چاپ

بسته خروج از رکود آمریکایی ها!

بسته خروج از رکود آمریکایی ها!

بیرجند رسا-ایالات متحده آمریکا که اکنون حدود 17 تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی دارد یکی از بزرگ‌ترین قدرت‌های اقتصادی دنیا به شمار می‌رود.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیرجند رسا  به نقل از تبیان، قرار گرفتن این کشور در رتبه‌های نخستین واردات و صادرات نیز نشان از جایگاه و قدرت اقتصادی آن دارد اما این قدرت در دوره‌های مختلف با بحران و رکودهای متعدد مواجه بوده است؛ از جمله آنها می‌توان به رکود سال‌های 1929، 1971، 1981، 1991 و 2001 اشاره کرد اما رکودی که از سال 1929 آغاز شد با عنوان "رکود بزرگ" شناخته می‌شود. این رکود که طولانی‌ترین و سنگین‌ترین رکود اقتصادی امریکا بود تا بیش از 10 سال ادامه یافت و نه‌فقط در اقتصاد امریکا بلکه در اقتصاد بسیاری از کشورهای جهان تاثیرات منفی بر جای گذاشت و در نهایت به یک جنگ ویران کننده‌ (جنگ جهانی دوم) تبدیل شد. مردم امریکا در آن شرایط، پایانی بر اوضاع وحشتناک رکود متصور نبودند. در حال حاضر نیز هرگاه یک نهاد بین‌المللی یا کارشناسان اقتصادی بخواهند نهایت شکست و زمین‌گیری در حوزه اقتصادی را تعریف کنند از عنوان "رکود بزرگ" استفاده می‌کنند و امریکا شاهد مثال مناسبی برای آنها است.

 

کشوری که اکنون مدعی مقام‌های نخستین در حوزه تولید است و با اتکای به آن "کاخی سفید" برای سرمایه‌داران و سردمداران خود ساخته، روزگاری با قرار گرفتن در یک "هفته سیاه" تمام هستی خود را باخته بود. بی‌توجهی به تولید، تولد رکود را برای حوزه اقتصادی امریکا به دنبال داشت. کاهش چشمگیر و غیرمنتظره تولید آغازی بود بر کلید خوردن دوران رکود بزرگ اقتصادی در ایالات متحده امریکا. این روند البته با افزایش و اوج‌گیری آمار بیکاری تشدید شد. در شرایط سخت رکود، کمپانی‌های بزرگ و بانک‌های امریکا چاره‌ای جز تعطیلی و دست کشیدن از فعالیت اقتصادی نداشتند و مردم که بسیاری از آنان بیکار شده بودند، برای پرداخت اقساط وام‌های خرید مسکن، دست به دامان موسسه‌ها و مراکز خیریه شدند.

هفته سیاه امریکا، آغازی بر رکود بزرگ

به چند سال قبل از وقوع رکود بزرگ در امریکا بازمی‌گردیم؛ به سال‌های 1925 تا 1927. در این سال‌ها رونق کسب و کار ثروتمندان و جهش و پیشرفت آنها موجب رشد بازار سهام این کشور شد. بسیاری از مردم امریکا در سال 1927 با این تصور که سرمایه‌گذاری آنها در بازار سهم، سود کلان و ثروت عظیمی را برای آنها به دنبال خواهد داشت، وارد این عرصه شدند. آنها مبالغ کلانی را از دیگران به صورت قرض دریافت کردند. انتظارشان این بود که در مدت کوتاهی نه‌تنها موفق به بازپرداخت این قرض می‌شوند بلکه با سودهی بازار سهام، صاحب ثروتی بزرگ خواهند شد. اما اتفاقی غیر از این در عالم واقعیت در انتظار آنها بود؛ چراکه بیشتر شرکت‌هایی که سهام خود را در این بازار عرضه می‌کردند در مسیری قرار گرفتند که جز ضرر و زیان نتیجه‌ای نداشت و افرادی که به امید سود در این بازار سرمایه‌گذاری کرده بودند متحمل شکست و خسارت سنگین شدند.

هفته سیاه امریکا از 24 اکتبر 1929 با کاهش ناگهانی و بی‌سابقه ارزش سهام آغاز شد. آن روز را با عنوان "پنجشنبه سیاه" می‌شناسند. اما این پنجشنبه پایان ماجرا نبود و روز سیاه‌تری در انتظار مردم امریکا بود. 29 اکتبر 1929 معروف به "سه‌شنبه سیاه" ضربه نهایی را بر بازار سهام امریکا وارد کرد تا پس از آن بازندگان این بازار که بیشتر آنها اقشار ضعیف و متوسط جامعه بودند راهی جز فروش اموال اندک خود برای بازپرداخت قرض‌هایشان نداشته باشند و پس از آن نیز تعداد اندکی موفق به دریافت کمک از موسسه‌های خیریه شدند.

ایالات متحده امریکا برای خروج از بحران نیازمند به حرکت افتادن چرخ‌های کارخانه‌ها و شرکت‌های تولیدی بود. به همین علت برای ایجاد نیازهای کاذب در سطوح مختلف جامعه تلاش‌هایی انجام شد. مردم باید احساس نیاز به خدمات و کالای خاصی می‌کردند

کاهش قیمت سهام اولین دلیل کاهش تولید و استخدام نیروی کار در ایالات متحده امریکا بود. هرچند برخی کارشناسان اقتصادی سقوط سنگین بازار سهام امریکا را آغاز رکود بزرگ این کشور می‌دانند اما عده‌ای از صاحبنظران بی‌توجهی به حوزه تولید و ناتوانی وام‌گیرندگان از بانک‌ها در بازپرداخت اقساط خود را نقطه آغاز این رکود معرفی می‌کنند.

با انعکاس وسیع خبر "سقوط بورس امریکا" زنجیره رکود اقتصادی در کشورهای دیگر شکل گرفت و کشورها یکی پس از دیگری به این بحران اقتصادی پیوستند.

سبک زندگی و بحران اقتصادی امریکا

باز هم کمی به عقب برمی‌گردیم. به سال‌های آغازین دهه 1920. جایی که اقتصاد امریکا در مرحله "گذار" قرار داشت و می‌توان از آن با عنوان "سال‌های آغازین زندگی مدرن و صنعتی در امریکا" نام برد. در آن سال‌ها جامعه روستانشین و کشاورز امریکا شاهد تغییر شکل ارزش‌هایی بود که در گذشته بین این قشر وجود داشت؛ چراکه مردم به فکر کار و فعالیت بیشتر برای دستیابی به ثروت بیشتر افتاده بودند. نتیجه این حرکت، تاسیس کارخانه‌ها و مراکز تولیدی فراوان و بالطبع تولید حجم زیادی از کالاهای مختلف بود. از آنجا که حجم بالای تولید بدون در نظر گرفتن تقاضا و شرایط واقعی بازار انجام می‌شد، فعالیت کارخانه‌های و کارگاه‌های تولیدی سود و درآمد چندانی نداشت. زمان و البته ابزارهای تبلیغاتی خاصی نیاز بود تا فرهنگ مصرف مردم امریکا که تا آن زمان قناعت و پس‌انداز را یک ارزش می‌دانستند تغییر کند. بنابراین صاحبان صنایع تولیدی و کارخانه‌داران به تبلیغات رنگارنگ روی آوردند تا سبک زندگی عامه مردم را تغییر دهند و به آنها بفهمانند که پس‌انداز کردن پول در خانه یا بانک و صبر و تحمل در تهیه و خرید یک کالا دیگر "ارزش" محسوب نمی‌شود و سبک زندگی باید به طور اساسی تغییر کند.

اقتصاد امریکا

 

این تبلیغات اما رفته رفته موثر افتاد. چشم و هم‌چشمی‌ها و رقابت برای خرید محصولات شیک و مدرن افزایش یافت. هر روز در امریکا بر تعداد مردمی که متقاضی خرید خانه جدید و مدرن، خودرو و لوازم خانگی لوکس بودند افزوده می‌شد. قناعت و پس‌انداز دیگر برای مردم امریکا یک ارزش و تفکر نیک به شمار نمی‌آمد.

درآمد "یک درصد" جامعه برابر با 40 درصد دیگر!

مشکل اقتصادی دیگری که در اوایل دهه 1920 در امریکا وجود داشت، توزیع ناعادلانه ثروت و درآمد عمومی بود. سیاست‌های اقتصادی دولتمردان امریکا به گونه‌ای بود که بیشتر این درآمد در اختیار اقشار ثروتمند قرار می‌گرفت و خانواده‌های متوسط و ضعیف، کمترین و ناچیزترین سهم را داشتند. هرچند بیشترین درظ–آمد و سود کارخانه‌ها مرهون تلاش و فعالیت سخت کارگران بود اما آنچه از این سود نصیب کارگران می‌شد، رقمی بسیار کوچک و اندک بود. از سوی دیگر سیاست‌های مالیاتی دولتمردان (کاهش نرخ مالیات بر درآمد) افزایش ثروت اقشار ثروتمند و کارخانه‌داران و فعالان تولیدی را به دنبال داشت.

همچنین دولت امریکا در سالهای 1923 تا 1927میلادی که به نرخ رشد 32 درصدی تولید به ازای هر فرد دست یافت دستمزد کارگران را فقط 8 درصد اضافه کرد و این اقدام هیچ تناسبی با شرایط آن روز امریکا نداشت.

سیاست‌های مالیاتی دولت وقت امریکا موجب افزایش 60 درصدی ثروت افرادی شد که درآمد آنها بیش از یک میلیون دلار بود. ادامه این روند در سال 1929 نتیجه‌ای سیاه و وحشتناک به دنبال داشت؛ چراکه ثروت و درآمد یک درصد از مردم امریکا برابر بود با درآمد بیش از 40 درصد جامعه. این موضوع سبب شد مردمی که اوایل دهه 1920 جذب تبلیغات رنگین کمپانی‌ها و مراکز تولیدی شده بودند، در اواخر این دهه هیچ توانی برای خرید محصولاتی که به خاطر تبلیغات به آنها علاقه‌مند شده بودند، نداشته باشند. در چنین شرایطی بود که سرمایه‌داران حاکم بر امریکا به فکر شیوه‌ای جدید برای جذب مردم به خرید محصولات و کالاهای لوکس داشته باشند. بنابراین شیوه‌ی "خرید اعتباری" ابداع شد تا عامه مردم بتوانند با استفاده از این شیوه، امروز اقدام به خرید کنند و مبلغ کالاهای خریداری شده را در آینده بپردازند. این ابداع و شیوه، بدهکار شدن بیش از پیش مردم را به دنبال داشت. هر روز بر تعداد افرادی که بیش از توان واقعی خود خرید می‌کردند افزوده می‌شد و بسیاری از آنان را اقشار ضعیف و متوسط جامعه تشکیل می دادند. نه‌تنها مردم عادی در این روند دچار زیان و بدهکاری شدند بلکه شرکت‌های تولیدی به مرور تا سال 1929 به خاطر عدم بازپرداخت مبالغ محصولات توسط مردم دچار ورشکستگی شدند.

در مجموع، نتیجه تمام سیاست‌های نادرست اقتصادی و طرح‌های سرمایه‌داران و دولتمردان در سال 1929 آشکار می‌شد. اقدامات و برنامه‌های مختلف هرچند در نگاه اول هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند اما وجه مشترک و نقطه اتصال آنها "سال 1929" بود؛ جایی که فقط ورشکستگی و سقوط بود. همه راه‌ها پس از طی شدن چندین سال، با رسیدن به 1929 محکوم به شکست بود. کشاورزان و کارگران که نقش زیادی در توسعه امریکا داشتند متحمل آسیب‌های زیادی شدند. این در حالی بود که یک چهارم اقتصاد امریکا وابسته به کشاورزان بود اما کاهش فعالیت‌های آنان بویژه همزمان با جنگ‌های جهانی اول و دوم ضربه سختی بر پیکره اقتصاد امریکا وارد کرد. کشاورزان که بیشتر محصولات خود را در سال‌های آغازین دهه 1920 بدون در نظر گرفتن سود وارد بازار کردند، رفته رفته به زنجیره رکود پیوستند. فعالیت آنها به جایی رسیده بود که باید محصولات خود را پایین‌تر از قیمت تمام شده عرضه می‌کردند!

نتیجه تمام سیاست‌های نادرست اقتصادی و طرح‌های سرمایه‌داران و دولتمردان در سال 1929 آشکار می‌شد. اقدامات و برنامه‌های مختلف هرچند در نگاه اول هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند اما وجه مشترک و نقطه اتصال آنها "سال 1929" بود

لطمه‌ای که امریکا به خاطر اروپا خورد

عوامل رکود بزرگ امریکا در دهه 1930 که تمام جهان را تحت تاثیر قرار داد فقط محدود به شرایط داخلی این کشور نبود. زمانی که اروپا به تازگی جنگ‌ جهانی اول را با ویرانی‌ها و خسارت فراوان پشت سر گذاشته بود، امریکا به عنوان اصلی‌ترین حامی مالی اروپا وارد عمل شد تا بتواند ویرانی‌های این قاره را اصلاح و بازسازی کند. در شرایطی که امریکا مشغول اجرای سیاست‌های بازسازی اروپا بود، بحران رکود امریکا آغاز شد و بانک‌های این کشور توان لازم و کافی برای ایفای نقش در بازسازی اروپا را نداشتند.

ویروس برهم‌ریختگی نظام بانکی امریکا بسیار سریع به بانک‌های بین‌الملیی و کشورهای دیگر سرایت کرد تا جایی که بی‌ثباتی ساختار بانک‌های جهانی را به دنبال داشت. بسیاری از کشورهای تاروپایی وام‌گیرنده از امریکا توان بازپرداخت اقساط خود را نداشتند و شرایط داخلی امریکا نیز ایجاب می‌کرد نه‌تنها این اقساط دریافت شود بلکه تمام وام‌های پرداختی به اروپا به صورت یکجا به امریکا بازگردانده شود.

یکی دیگر از ضربه‌های سخت به اقتصاد امریکا مربوط به سال 1930 است و آن تشدید بحران بانکی به خاطر خروج سپرده‌های مردم و سرمایه‌داران از بانک‌ها بود؛ چراکه سرمایه‌گذاران به خاطر بی‌اعتمادی به بانک‌ها اقدام به خروج سپرده‌های خود کردند. بانک‌ها اما که فقط بخشی از سپرده‌ها را به صورت نقدی نگهداری می‌کردند، برای پرداخت کامل سپرده‌های مردم چاره‌ای جز تبدیل وام‌های بانکی به پول نقد نداشتند و این طرح و اقدامی بود که "شکست" آن از قبل دور از تصور و انتظار نبود. امریکا در آن سال تجربه بحران‌های وسیع و سنگین بانکی را داشته است؛ بحران‌هایی که به صورت مداوم و پیوسته در سال‌های 1931 و 1932 نیز ادامه داشت و زمستان 1933 آخرین نفس‌ها و نبض‌های سیستم بانکی امریکا بود چراکه بانک ملی این کشور رسما با اعلام روزولت تعطیل شد. با تعطیلی بانک ملی امریکا، دیگر بانک‌های این کشور نیز یکی پس از دیگری تعطیل شدند.

همزمان با این اتفاقات، سال 1933 میلادی را باید زمان بحرانی برای وضعیت اشتغال در امریکا دانست چراکه در آن سال بیش از 15 میلیون نفر یعنی یک چهارم از مجموع نیروی کار امریکا بیکار شدند تا تبعات رکود اقتصادی و سیاست‌های غلط بیش از پیش آشکار شود. ایستگاه‌های قطار در ایالت‌های مختلف امریکا مملو از جمعیتی بود که برای یافتن شغل موقت و پاره وقت عازم مناطق دیگر می‌شدند اما بسیاری از آنها توفیق چندانی نداشتند یا مجبور بودند با کمترین دستمزد کار کنند. دولت امریکا تلاش زیادی برای مقابله با بیکاری گسترده در این کشور کرد اما تا سال 1939 همچنان 15 میلیون بیکار در امریکا وجود داشت.

اقتصاد امریکا

 

افزایش تقاضا راهکار خروج از بحران

ایالات متحده امریکا برای خروج از بحران نیازمند به حرکت افتادن چرخ‌های کارخانه‌ها و شرکت‌های تولیدی بود. به همین علت برای ایجاد نیازهای کاذب در سطوح مختلف جامعه تلاش‌هایی انجام شد. مردم باید احساس نیاز به خدمات و کالای خاصی می‌کردند تا تولیدکنندگان بتوانند دوباره در عرصه اقتصادی روی پا بایستند و از جا برخیزند. همچنین نهادهای دولتی امریکا، دولت‌های محلی و شهرداری‌ها با انجام "دوباره‌کاری" در بسیاری از پروژه‌ها، برای زنده کردن بخش‌های تولیدی تلاش می‌کردند. واقعیت این بود که بسیاری از تولیدات کارخانه‌ها یک بار استفاده می‌شد و پس از دور ریخته شدن عمدی، مجددا توسط همان کارخانه‌ها تولید می‌شد و به چرخه مصرف بازمی‌گشت. دولت امریکا این روند را برای امیدواری تولیدکنندگان در پیش گرفته بود.

مینارد کینز از اقتصاددان مطرح انگلیسی نیز در اوج رکود اقتصادی امریکا و برخی کشورهای اروپایی پیشنهاد تازه‌ای ارائه داد. او معتقد بود تنها راه برون‌رفت از این بحران، افزایش عمدی مخارج دولت‌ها است. از نظر او در شرایطی که آمار مصرف‌کنندگان خدمات و کالاها به شدت کاهش یافته، فقط دولت است که می‌تواند زمینه‌های افزایش این تقاضا را ایجاد کند و این تقاضا باید ابتدا در مجموعه دولت شکل بگیرد؛ چراکه مردم خصلت خاصی در ایام رکود پیدا می‌کنند و آن "خساست"، "قناعت" و "خرج نکردن پول" است. به اعتقاد او دولت‌ها باید برای افزایش تقاضا "فرهنگسازی" می‌کردند.

همچنین جنگ جهانی دوم که با تفکر هیتلر و حمایت امریکا به وقوع پیوست، راه حل مناسبی برای خروج از بحران و رکود اقتصادی بود. امریکا در این جنگ، نقش تامین کننده سلاح برای کشورهای درگیر جنگ را داشت. در همین شرایط و اوضاع، ایالات متحده امریکا توانست برای تامین نیازهای غذایی و پوشاک میلیون‌ها انسان که درگیر جنگ جهانی بودند بسیاری از واحدهای تولیدی تعطیل شده را مجددا راه‌اندازی کند و از این طریق بود که فرصت‌های شغلی بسیاری در سطح امریکا ایجاد شد و آمار بیکاران به مرور کاهش یافت.

نظرات

نظرات شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.