بیرجندرسا- در روزهایی که خبر تلخ جدایی چهره های مطرح عالم سینما و تلویزیون زیاد به گوش می رسد، قربان صدقه رفتن های همسر جمشید مشایخی خطاب به این بازیگر پیشکسوت آن هم در قاب تلویزیون خیلی می چسپد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیرجندرسا, برنامه شنبه شب (26 مهرماه) خندوانه میزبان جمشید مشایخی بود. بازیگری که بیش از 50 سال است نامش در تئاتر، سینما و تلویزیون به چشم می خورد و از پایه های معتبر بازیگری تاریخ نمایشی ما است.
غرض اکنون مرور کارنامه رشک برانگیز جمشید مشایخی نیست؛ بارها از قیصر و کمال الملک و سلطان صاحب قران و هزاردستان گفته شده و باز هم روایت خواهند شد. روی نوشته ما نکته ظریفی است که مستقیما به زندگی شخصی او باز می گردد؛ به رابطه عاشقانه مشایخی و همسرش.
گوشه ای از این عشق بازی در برنامه اخیر «خندوانه» برای بینندگان باز شد؛ جایی که گیتی رئوفی از احساس قلبی اش به جمشید مشایخی می گفت و جناب مشایخی از عمق علاقه اش به همسر.
برای ما که به واسطه شغل مان بارها با منزل جناب مشایخی تماس گرفته ایم و یا به طور حضوری با او گفت و گو داشته ایم ، تکرار صحنه های دلبری مشایخی و رئوفی آشنا،ملموس و جذاب بوده.
همیشه در مواجهه با چنین صحنه هایی این سوال برایم پیش می آمد که کاش چنین رابطه دلنشینی برای مخاطبان تلویزیون به تصویر درمی آمد. تا الان حدسم این بود که آقا و خانم مشایخی خودشان راضی به این کار نیستند ، برنامه «خندوانه» اما نشان داد بازنمایی دلدادگی شیرین و تحسین برانگیز این زوج و احتمالا دیگر زوج های موفق اندکی خلاقیت و خوش فکری می خواهد.
جمشید مشایخی و گیتی رئوفی بیش از پنجاه سال است که ازدواج کرده اند ( این زندگی پایدار نقطه مقابل زندگی برخی بازیگرانی است که متاسفانه زیاد درباره اخبار جدایی و اختلاف شان می شنویم.) سرکار خانم رئوفی بازیگر نیست؛ جزو قشر فرهنگی جامعه است و سال ها در مدارس گوناگون مشغول خدمت بوده. او روبروی دوربین «خندوانه» با ادبیات خاص و لوتی منشانه ( همانی که مشایخی در محاوره روزانه زیاد استفاده می کند) همسرش را توصیف کرد و از عمق عشقش به او گفت. گفت حتی همسرش را بیشتر ازفرزندانش دوست دارد و هی قربان صدقه اش رفت.
جمشید مشایخی و گیتی رئوفی بیش از پنجاه سال است که ازدواج کرده اند .این زندگی پایدار نقطه مقابل زندگی برخی بازیگرانی است که متاسفانه زیاد درباره اخبار جدایی و اختلاف شان می شنویم.
جناب مشایخی هم از خاطرات گذشته گفت و به میزان علاقه اش به همسر. او یک نکته ظریف هم لابلای حرف هایش گنجاند. تعریف کرد که اوایل جوانی یک روز با برادر و همسرش برای قدم زدن به یکی از محله های تازه تاسیس و البته خلوت تهران رفته بود. چند جوان متلکی به بانو انداخته اند و آقا دیگ غیرتش به جوش می آید و ... اشاره مستقیم مشایخی در بازگویی این خاطره نشان دادن میزان علاقه اش به همسر بود اما در نهانِ این خاطره یک چیز نهفته: غیرت مرد مسلمان ایرانی. همان چیزی که متاسفانه گاهی تحت لوای«امروزی بودن»، «لارج بودن»، «املیسم»،« واپس گرایی» و البته بی قیدی مقابل فیس بوک و وایبر و رفقا رنگ می بازد.
گیتی رئوفی چندی پیش در مجله «خانواده» درباره نوع رابطه اش با جمشید مشایخی روایت جالبی مطرح کرده بود که مرورش برای تکمیل مطلب بالا خالی از لطف نیست: « جمشید مشایخی پسر دایی من است. مایل به ازدواج با جمشید نبودم و عقیده داشتم او نمی تواند در آینده همسر خوبی برایم باشد. یک روز جمشید با برادرش به خواستگاری آمد و فردای آن روز به همراه مادر و خواهرهایش آمدند و روز بعد باز خودش و پدرش و فردای آن روز خودش با عمه اش آمدند،اما چقدر اشتباه می کردم که تمایل به ازدواج با او نداشتم چون تمام حرف هایی که امروز در عین پختگی می زند، آن روزها در سن 24 سالگی می زد.
من و جمشید مانند تمام زن و شوهر ها گاهی هم دعوایمان می شود و به خاطر موضوعی دو سه دقیقه با هم مشاجره می کنیم، اما تا حالا اتفاق نیفتاده که با همدیگر قهر کنیم. وقتی اختلاف بین ما به وجود می آید، یک مقدار من کوتاه می آیم و یک مقدار هم جمشید و خیلی زود همه چیز را فراموش می کنیم. اگر زنی که ازدواج کند، به خود بقبولاند مالک شوهرش نیست بلکه شوهرش شریک زندگی او است و اشتباهات سهوی شوهرش را نادیده بگیرد و مرد هم همینطور بیندیشد، زندگی مشترک شیرین و لذت بخش می شود. به خصوص در زندگی های مشترکی که زن و شوهر یا یکی از آن ها هنرمند است این اصل باید بیشتر رعایت شود.چون هنرمند متعلق به مردم است و باید به خواسته های مردم احترام بگذارد. یک روز پدر شوهرم، در مورد مهریه از من سوال کرد. من سکوت کردم. پدر شوهرم رو به جمشید گفت: خودت مهریه همسرت را تعیین کن، جمشید عدد یک را نوشت و مقابل آن نوشت به اضافه 100هزار صفر. من اما، گفتم که دوست دارم مهریه ام فقط یک شاخه گل میخک سفید باشد.»
حالا که صحبت از وفاداری زن و شوهری شد خوب است یادی کنیم از غلامحسین نقشینه ، بازیگری که عاشقانه همسرش را دوست داشت اما در نهایت نتوانست در لحظه مرگ بر بالینش باشد . شرح این ماجرای واقعی در فیلم «ابر و آفتاب» که محمود کلاری فیلمبردار چیره دست کشورمان آن را کارگردانی کرده، مرور شده است.روایت کلاری را بخوانید انصافا جذاب است: فیلم« ابر و آفتاب » حاصل یك لحظه فراموش نشدنی در زندگی من است ؛ یعنی لحظه مواجهه با مرحوم غلامحسین نقشینه در پشت صحنه فیلم «ای ایران». صبح وقتی كه به سمت لوكیشن می رفتم ، در كوچه های باریك ماسوله آن روزگار، كه بسیار متفاوت از حالا است ، آقای نقشینه از تنها تلفنخانه روستا بر می گشت . خب آن روزگار موبایل و حتی خطوط تلفن به شكل روز رایج وجود نداشت و تنها سیستم ارتباطی یك اتاقك بود كه عنوان تلفنخانه ماسوله را با خودش داشت و مركز اتصال آدم های روستا با جاهای دیگر بود. وقتی دیدم آقای نقشینه با شنیدن خبر سكته همسرش چنان به هم ریخته و چنان آشفته و سرآسیمه است كه مثل كودك خردسال زار زار گریه می كند ایده «ابر و آفتاب» در ذهنم نقش بست. این كه كسی پنجاه سال با همسرش زندگی كرده و در كنارش بوده این اتفاق برایش نیفتاده و حالا كه پیش او نیست دارد او را ترك می كند...