بیرجندرسا-تو حیاط دانشگاه دیدمش، پسر خوب و موجهی بود. خوش سر و زبون و خوش تیپ. تو اولین برخورد متوجه شدم اونم از من خوشش اومده! هر چند رشته هامون مختلف بود و سر کلاس نمی دیدمش اما بالاخره سلف و کتابخونه و راهرو ها و نگاه های یواشکی کار دستم داد. یهو دیدم به دیدنش عادت کردم!
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیرجندرسا به نقل ازتبیان, ارتباطمون بیشتر شد، گاهی حضوری و بیشتر تلفنی و پیامکی وخلاصه هرجایی که می شد با هم باشیم. چند ماه گذشت و دیگه حسابی وابستش شدم تا اینکه بحثمون جدی شد و به فکر ازدواج افتادیم. من تهرانی بودم و اون شهرستانی. قرار شد با خانوادش به تهران بیان برای خواستگاری.
دل تو دلم نبود و فکر می کردم این اتفاق یعنی اخر خوشبختی. وقتی در خونه رو باز کردم، از دیدن افرادی که پشت در بودن خشکم زد. یادمه خواستگاری خواهرم فقط دو سه نفر اومده بودن اما گویا در شهر پسری که دلباخته اش شده بودم رسم فرق می کرد. نزدیک به ده نفر!
این اولین تفاوتی بود که من دیدم. اون روز به نظرم عادی اومد. مثل خیلی تفاوت های مهم تر که خانوادم متوجه شدن و به من گفتن و من گفتم: من باید با این پسر ازدواج کنم. حالا که از یک زندگی پر از اختلاف و دعوا خسته شدم و دیگه اثری از عشق دیروز نیست، متعجبم که چطور متوجه نشدم با این همه اختلاف فرهنگی و مخالفت خانواده ها و تفاوت های اعتقادی، من و اون نمی تونستیم باهم خوشبخت باشیم. کاش یکی اون روز ها من رو از خواب بیدار می کرد...
ماجرایی که خواندید، نه قصه بود و نه افسانه! صحبت های یکی از دوستان من بود که بعد از هفت سال زندگی مشترک، و با وجود پشت سر گذاشتن مشکلات زیاد، نتوانست زندگی اش را حفظ کند و تصمیم گرفت یک پایان تلخ را به تلخی بی پایان ترجیح دهد. هنوز بعد از چند ماه جدایی، رد پای سال ها ی سختی که گذرانده در حرف ها و آه هایش پیداست. هفت سال از بهترین روزهای جوانی اش به پای علاقه ای گذاشته شد که بدون هیچ گونه منطق و دلیل درستی به وجود امد. همان داستان تکراریه عشق در یک نگاه!
ازدواج یعنی انتخاب یک شریک همه جانبه! شما اگر قرار باشد چند میلیون پول را با کسی شریک شوید تا کار اقتصادی بکنید، آیا بدون فکر و منطق پیش می روید؟ چطور می توانید برای شراکت مادام العمر و همه جانبه ی ازدواج، به لرزیدن دلی و بالا رفتن ضربان قلبی اکتفا کنید؟
البته از طرفی نمی توان انتظار داشت که بدون علاقه و محبت، با کسی پای سفره ی عقد بنشینید. شاید حفظ توازن بین کشش های احساسی و تصمیم گیری منطقی، مهم ترین عامل یک ازدواج موفق باشد.
سن ازدواج یعنی سال های جوانی، روزهای هیجان و قلیان احساس است. یک جوان بیشتر تحت تاثیر هیجاناتش قرار می گیرد و این اصلا بد نیست اما مشکل زمانی ایجاد می شود که این هیجانات زندگی او را اداره کنند.
از انتخاب رشته تحصیلی گرفته تا شغل و انتخاب همسر، همگی نیازمند تعقل و البته علاقه است. توانایی که بسیاری از جوانان نیاموخته اند. مهارت انتخاب عاقلانه البته با وجود دوست داشتن و میل باطنی، مهارت مهمی در زندگی محسوب می شود که از سنین کودکی باید آموخت. اما این بدان معنی نیست که شما به عنوان یک جوان تقصیر را گردن کمبودهای تربیتی بگذارید و بگویید:من نمی توانم و حال که دلباخته ام باید ازدواج کنم!
یکی از ویژگی های هیجان این است که زود خاموش می شود و آنوقت عقل مصلحت اندیش سر و کله اش پیدا شده و زندگی عاشقانه تان را پر از علامت سوال های بی پاسخ می کند.
شاید یکی از بهترین راه ها برای جلوگیری از دلدادگی های غیر اصولی ازدواج به موقع باشد. اما به نظر من حفظ خطوط قرمز در روابط و دوری از موقعیت های گناه خود می تواند به کنترل هیجانی که ممکن است به انتخاب نا صحیح منجر شود، کمک کند. مهم این است شما بدانید که تمام نگاه های یواشکی و قرارهای سر کوچه درختی و متن های عاشقانه که برای هم می نویسید، وقتی زیر یک سقف بروید و بخواهید «زندگی» کنید، کاربری خود را از دست می دهند.آنوقت باید «فن زندگی»مشترک را بلد باشید.
گاهی این بلد بودن به تنهایی کافی نیست چون هر چه تلاش می کنید به نتیجه نمی رسید. مثل باغبانی که فن باغبانی را خوب می داند اما بذری که کاشته، بذر خرابی است.هر چه به او برسد، به بار نمی نشیند. انتخاب غلط شریک زندگی حکم همان بذر خراب را دارد که به بار نمی نشیند.
شاهد ادعای من آمار بالای طلاق مخصوصا در چند سال اول بین زوج هایی است که یکدیگر را عاشقانه و بدون توجه به روحیات هم و شرایط زندگی،انتخاب کردند. خیلی زود «دوستت دارم»ها تبدیل به «نمی خواهم ریختت را ببینم» می شود اگر عشق و محبت بر پایه ی شناخت و اگاهی نباشد.
امیدوارم نخواهید راه طی شده دیگران را دوباره بیازمایید. زندگی فرصت آزمون و خطا های بزرگ نیست.