کدخبر: ۳۹۳۹٤
۱٦ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۲۳:٤٦
چاپ

مدل آمریکایی؛ این بار با نقاب

مدل آمریکایی؛ این بار با نقاب

بیرجندرسا-حتما در اخبار و مطبوعات نام سارا بوکر را زیاد شنیده اید، دختری که تا دیروز یکی از مدل های بسیار معروف امریکا بود، امروز به طور کلی با حجاب شده و حتی نقآب می زند!

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیرجندرسا به نقل از تبیان، داستان کسانی که به یکباره مسلمان و با حجاب شده اند، داستانی نیست که کهنه شود، هر چند که ممکن است مال چند سال پیش باشد، اما بسیار خواندنی و جالب می باشد، طرز فکر آنها، انتخاب آگاهانه آنها بعد از چشیدن مزه دوران بی حجابی و بی بند و باری، این که آنها الان به آرامش رسیده اند و یا دیروز آرام تر از امروز بوده اند؟ احساس این دوستان تازه مسلمان و کسانی که بدون کوچکترین اجباری، آن هم در دنیای باز و آزاد غرب، حجاب را انتخاب کرده اند، بسیار جالب و خواندنی است. متن زیر به قلم خود اوست:


من یک زن امریکائی هستم که در مرکز امریکا بدنیا آمده ام و مانند هر دختر دیگری بزرگ شدم. با علاقه خاطر شدید به زرق و برق زندگی درگران شهرها. در نهایت من به فلوریدآ و از آنجا به ساحل جنوبی میآمی نقل مکان کردم. یک منطقه  برای آنهائی که در جستجوی “زندگی پر زرق و برق” هستند. طبیعتا، من آنچه که یک دختر معمولی غربی انجام می دهد را انجام می دادم.
من به ظاهر و جذابیت و گیرائی خودم توجه داشتم. من مرتبا ورزش می کردم و یک مربی شخصی شدم. یک خانه شیک لب دریا خریدم و توانستم یک سبک زندگی با کلاس برای خود فراهم کنم.
سالها گذشت تا متوجه شوم که هر چه بیشتر در “جذابیت زَنانگی ام” پیشرفت می کنم درجه رضایت شخصی و خوشبختی ام پایین می آید. من برده مد بودم. من گروگان ظاهرم بودم.
 من در فرار از الکـل و مهمانی ها (پارتـی ها) به مراقبه (مدیتیشـن) و مذاهب غیرمتعارف پناه می بردم. و در نهایت متوجه شدم که تمامی آنها فقط یک مسکن هستند و نه یک درمان موثر!

یازده سپتامبر 2001، زمانی که من شاهد رگبار پی در پی اسلام، ارزشها و فرهنگ اسلامی، و اعلام شرم آور جنگ صلیبی جدید بودم، توجه ام به چیزی بنام اسلام آغاز شد. تا آن زمان، تمام چیزهائی که برای من با اسلام تداعی می گردید عبارت بودند از: زنان پوشیده در “چادر”، کتک زنندگان زنان (همسران)، حرام ها، و یک دنیا تـرور و وحشت!!
یک روز من با قرآن، کتابی که در غرب بطور منفی معرفی شده است برخورد کردم. در ابتدا سبک و نحوه برخورد قرآن مرا تحت تاثیر قرار داد، و سپس نگاه آن به هستی، زندگی، آفرینش، و ارتباط میان خالق و مخلوق مرا به شگفتی آورد. من قرآن را خطابه ای مملو از بصیرت و بینش برای قلب و روح، یافتم.
من یک چادر زیبای بلند و یک پوشش سر، که شبیه لباس عرفی زنان مسلمان است خریداری کردم و در خیابان ها و محله هائی که روزهای پیشین با شلوار کوتاه، و یا با لباس سبک غربی در آنها راه میرفتم، ظاهرشدم. اگر چه مردم، چهره ها، و مغازه ها همه همان ها بودند، اما یک چیز بطرزی چشمگیر و استثنائی متفاوت بود ،من همان نبودم و  آرامشی که من برای اولین بار در زن بودن تجربه کردم.
من احساس کردم که همه زنجیرها پاره شده اند و من بالاخره آزاد شده ام. من از چهره های حیرت زده جدید مردم، در مکانی که زمانی چهره های که پر از نگاه های شکارچی بر شکار بود را تجربه کرده بودم، لذت می بردم. من دیگر تمامی وقت ام را صرف خرید، آرایش، درست کردن موهآیم، و تمرین بدنی برای خوش اندام شدن نمی کردم، سرانجام، من آزاد شدم!
من نظر همسر مسلمانم را، که پس از اسلام آوردن با او ازدواج کردم، درباره گذاشتن نقاب و یا بسنده کردن به حجاب را جویا شدم. به نظر او حجاب در اسلام امری واجب است، در حالی که نقاب نیست. در آن زمان، حجاب من شامل پوشش سری که تمامی سر مرا به جز صورتم را می پوشاند، و یک ردای سیاه بلند گشاد بنام “عبا” که تمامی بدن مرا از گردن تا نوک پا را می پوشاند، بود. من استفاده از نقاب را انتخاب کرده ام، و تا پای مرگ از  پوشیدن اش دفاع خواهم نمود، چون احساس می کنم که آرامش و آسایشی که با حجاب و نقاب زدن دارم، احساسی است که با هیچ پول و گنجی قابل خرید نیست.
به شما زنانی که مفاهیم زشت کـلیشه ای علیه حجاب فروتنانه اسلامی را می پذیرید، می گویم که: شما نمی دانید که چه چیزی را دارید از دست می دهید!

نظرات

نظرات شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.