بیرجندرسا- جانباز سرافراز اردبیلی که دیروز پای مشق شاگردانش می نوشت "سربلند باشید"، معتقد است: نسل امروز انقلاب پاسدار قطره قطره خون شهدایند؛ آنها سربلندند و سرفراز.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی بیرجندرسا به نقل از سبلانه، کریم محمدی جانباز 57 ساله اردبیلی که یک روز پس از شب عروسی اش برای پاسداری از دین راهی دفاعی مقدس شد و 49 ماه را در میان آتش و خون گذراند، اینک پس از گذشت بیست و اندی سال از دفاع مقدس، با اقتدار می گوید: فرزندان امروز و دیروز ایران زمین همه با تمام توان پاسدار دین و انقلابشان هستند.
وی که یک معلم بازنشسته است و پدر سه فرزند، با قاطعیت می گوید: مشغله، دغدغه و مشکلات چیزی نیست که تردیدی در پاسداری از دین و انقلاب ایجاد کند؛ مصداق حرف من همین موفقیت جوانان ایرانی با این همه تحریم و مشکلات است.
این جانباز سرافراز که دیروز پای مشق شاگردانش می نوشت "سربلند باشید"، معتقد است: نسل امروز انقلاب پاسدار قطره قطره خون شهدایند، آنها سربلند و سرفرازند؛ اما فراموشمان نشود که باید این جوانان را درک کنیم اول چاره اندیشی کنیم و بعد بینیم که خواسته هایمان برآورده شده است یانه؟
این معلم که مشق عشق به شاگردانش آموخته، از خاطره ای می گوید که شاگرد، مشق عشق را حتی در بحبوحه جنگ هم به خوبی به تصویر می کشد.
عملیات خیبر بود که زخمی شدم خون زیادی از من می رفت، با شلیک توپها دچار موج گرفتگی هم شده بودم، صدای شلیک گلوله و توپ لحظه ای قطع نمی شد این ها آخرین چیزهایی بودند که یادم مانده ...
دوستانم میگفتند هیچ کس شک نداشت که زنده ای برای همین مرا به موقعیت شهید بقایی اهواز و سردخانه منتقل کردند؛ 18 یا 19 روز از این ماجرا گذشت، در این مدت خبر شهادت من به گوش همشهری ها و شاگردان کلاسم که در جبهه حضور داشتند رسید، شهید" مرحمت بالازاده" یکی از شاگردانم بود که آمده بود موقعیت شهید بقایی اهواز تا به قول خودش برای آخرین بار با معلم شهیدش وداع کند.
شهید مرحمت بالازاده خودش نقل قول می کرد که رفتم موقعیت شهید بقایی اهواز و لیست شهدا را نگاه کردم نام کریم محمدی معلمم هم جزو لیست شهدا بود؛ میخواستم تا در آخرین وداع، از معلم شهیدم حلالیت بخواهم اما مانعم می شدند و میگفتند به خاطر سن کمت دیدن اینهمه جنازه برایت شوکه آور خواهد بود.
مرحمت می گفت دو سه باری تیر هوایی انداختم تا بگویم که من شهامت دارم و باید برای آخرین بار هم که شده با معلمم خداحافظی کنم.
خلاصه اصرارهای شهید مرحمت بالازاده کارساز شد و به این شهید کوچک اما بزرگمرد اجازه دادند تا معلمش را از میان آنهمه جنازه شهید برای آخرین بار ببیند؛ این شهید کوچک می گفت: داخل سردخانه 6 ، هفت ردیف پیکر شهدا قرار داشت تا اینکه بالاخره داخل تابوتی معلمم را یافتم ناخودآگاه صورتم را روی صورتت گذاشتم که برای یک لحظه حس کردم صورت معلمم تکان می خورد؛ حس عجیبی بود، فکر کردم شاید آنطور که دوستان می گفتند دیدن اینهمه جنازه مرا به اشتباه انداخته اما نه، من نترسیده بودم برای همین دومین بار نزدیکتر رفتم دیدم کیسه پلاستیکی که جنازه را توی آن گذاشته بودند خیس است مطمئن شدم که هنوز معلمم زنده است.
خلاصه آنکه بچه های موقعیت شهید بقایی اهواز وقتی از زنده بودنم خبردار شده بودند مرا به بیمارستان مشهد انتقال دادند و وقتی به هوش آمدم 22 روز از روز زخمی شدنم گذشته بود.
کریم محمدی جانباز57 ساله اردبیلی در روز جانباز و پاسدار دغدغه ای هم دارد ، اینکه نکند ماداران و همسران و خواهران شهدا فراموش شوند؛ آنهایی که پاسداری را از زینب کبری آموخته اند و تا زنده اند پاسدار می مانند.