کدخبر: ۸۱۲۵
۲۳ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۱۵:۰۰
چاپ

سکوت برای ما ننگ است

همانا مرگ را بر زندگی سراسر ذلت و خواری ترجیح خواهم داد

همانا مرگ را بر زندگی سراسر ذلت و خواری ترجیح خواهم داد

بیرجند رسا- این افتخار را نصیبم کن‌ که من شهادت را در آغوش بگیرم، شهادت مرا به آغوش بگیرد. خدایا می‌دانم که شهید شدن و شهادت مقام خیلی والایی می‌خواهد که در خود نمی‌بینم، ولی از تو معبود عزیزم این امید را دارم که مرا شهید بمیرانی و جز شهیدانت قرار دهی.

پایگاه خبری و تحلیلی بیرجند رسا: نامش بهزاد بود، ولی از وقتی به جبهه آمد، دوست داشت «مهدی» صدایش کنند وی بهار سال ۱۳۴۳ در خانواده‌ای مذهبی و در شهر سنقر از توابع کرمانشاه به دنیا آمد. از کودکی به لطف خانواده‌اش با قرآن انس گرفت. تحصیلات خود را تا گرفتن ‌مدرک دیپلم ادامه داد. اواخر دوران تحصیلش مصادف شد با قیام مردم حکومت ایران علیه رژیم شاه. در آن روزها، بهزاد هم مانند دیگر مردمان این سرزمین به مخالفت با استبداد پهلوی پرداخت. با پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران، او‌ به عضویت جهاد سازندگی درآمد و برای کمک و خدمت به مردم مستضعف و مظلوم مناطق محروم ایران راهی روستا‌ها شد. با آغاز جنگ تحمیلی بهزاد به عضویت سپاه درآمد. وی آموزش پزشکیاری را در سپاه غرب کشور گذراند و یکی از بهترین پزشکیارهای آن دورهٔ آموزشی‌ شد و سپس به عنوان مسئول بهداری پادگان ابوذر، در شهر مرزی سر پل ذهاب مشغول خدمت گردید. پاییز سال ۱۳۶۲ پیش از عملیات والفجر ۴ به جمع رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) پیوست و پس از این عملیات بود که ‌به معاونت دوم بهداری لشکر معرفی شد.
خاطرات: مجتبی عسکری در خصوص ورود بهزاد غیاثی به لشکر ۲۷ چنین می‌گوید: یک روز من در پادگان ابوذر باید آمپول تزریق می‌کردم. وارد بهداری که شدم، مهدی من را شناخت. بعد از تزریق آمپول گفت: برادر عسکری، چگونه می‌شود از اینجا به لشکر ۲۷ آمد؟ گفتم: تقاضا کنید، کاری ندارد. گفت: شما موافقت می‌کنید؟ می‌خواهم به لشکر ۲۷ بیایم. اینجا خیلی در رفاه هستیم! گفتم: لشکر مثل اینجا راحت نیست! مهدی گفت: می‌دانم؛ به همین خاطر می‌خواهم به لشکر بیایم. تمام سختی‌ها را به جان می‌خرم.
آقای موسوی‌پور، از هم‌رزمان بهزاد غیاثی در مورد خصوصیات اخلاقی او چنین می‌گوید: زیاد قرآن می‌خواند و به نماز جماعت بسیار اهمیت می‌داد. مقید بود که هر روز صبح یک حدیث از اصول کافی بخواند. نماز شبش ترک نمی‌شد و همیشه پس از نماز شب سجده‌گاهش از اشک خیس می‌شد. تیموری از دیگر همرزمان بهزاد می‌گوید: ‌طی عملیات والفجر هشت در فاو یک بی‌سیم چی از تیپ المهدی (عج) به لشکر ما مأمور شده ‌و برای برقراری ارتباط بین تیپ خودشان و بهداری لشکر‌ پیش ما آمده بود. ‌روستازاده ساده‌ای بود که فارسی را هم خوب نمی‌توانست صحبت کند. بیشتر بچه‌ها با او شوخی می‌کردند، ولی مهدی چنان به او احترام می‌گذاشت و شخصیت او را در بین ما بالا برد که پس از یک ماه که می‌خواست ما را ترک کند، همه فکر می‌کردیم یک شخص فرهیخته و عارف از بین ما می‌رود. کلاً مهدی این جوری بود. اگر کوچک‌ترین صفت خوب را در کسی می‌دید، آنقدر آن را بزرگ نشان می‌داد که همه فکر می‌کردند صاحب این صفت از بهترین انسان‌هاست. مهدی غیاثی بسیار صبور، با گذشت و بلند نظر بود.
مسعود نوری در‌‌باره بهزاد چنین می‌گوید: یک بار بین او و ‌راننده آمبولانس درگیری پیش آمد. راننده هم که عصبانی بود، ناسزایی به ایشان گفت. ما خواستیم با راننده برخورد کنیم که مهدی گفت: اصلاً، هیچ چیز به او نگویید. بعد از ظهر‌‌ همان روز، راننده را دیدیم که در حال گریه کردن به سمت مهدی می‌رفت تا از او عذرخواهی کند. مهدی هم با روی باز از او استقبال کرد و اصلاً نگذاشت ‌او چیزی بگوید. دست در گردنش انداخت و او را بوسید. همسرش از آخرین باری که بهزاد به خانه آمده بود، می‌گوید: آخرین باری که به خانه آمد، پیش از عملیات کربلای پنج بود. حال عجیبی داشت. آن شب تا صبح نخوابید و یکسره نماز خواند. به او گفتم: کمی استراحت کن. صبح می‌خواهی بروی. به من گفت: اگر بدانی، آخرین شبی است که پیش خانواده‌ات هستی مگر خوابت می‌برد؟!
او می‌گفت: باید وسیله‌ها را جمع کنیم، چون این عملیات برای آزادی کربلاست و انشاالله که آن را آزاد می‌کنیم. راهی سنقر شدیم و تا رسیدن در مسیر گریه می‌کرد. پرسیدم که چرا گریه می‌کنی؟ گفت: نگرانم شما هستم. اگر برگردم برای فرزندمان گهواره و پتو می‌خرم. فرزندم پس از شهادت ایشان به دنیا آمد. او را درخواب دیدم که به من گفت: زهرا جان نگران نباش من تا چهل روز در کنار تو هستم و تو تنها نیستی.‌ سرانجام مهدی غیاثی در ۲۴ بهمن ‌۱۳۶۵‌در عملیات کربلای پنج و در منطقهٔ شلمچه در حالی که بسیاری از مجروحین این عملیات را از مرگ نجات داده ‌و حتی ‌چند تن از اسرای زخمی عراق را هم درمان کرده بود، با انفجار یک گلوله توپ و اصابت چند ترکش به بدنش به شهادت رسید.
فرازی از وصیتنامه شهید بهزاد غیاثی بسم الله الرحمن الرحیم خدایا تو را شکر می‌کنم که مرا با کسانی همنشین کردی که در آن‌ها ایمان کامل انسان‌های کامل، شهادت، شهامت، ایثار، از‌خود‌گذشتگی، اخلاص، و خیلی صفات دیگر که هیچ زبانی و ‌قدرتی توانایی نوشتن و یا گفتن و یا توصیف کردن آن را ندارد، هست و خدایا این‌ها چه کسانی هستند؟ با ذکر مناجاتشان در سنگر و بیرون سنگر و یا وقت نگهبانی و یا پیشروی‌ها و در حمله‌ها به سوی دشمن هر عابری را از خود بی‌خود می‌کند و از این دنیا به عالم دیگر می‌برد. خدایا به جبهه آمدم تا وظیفه شرعی خویش را تا فرمان امام عزیز، که همانا فرمان توست (هاجرو و جاهدو فی سبیل الله) لبیک بگویم و دین خود را نسبت به اسلام و قرآن ادا کنم و در همین لحظه‌ها که از عمرم می‌گذرد اگر رضای تو در آن باشد و این افتخار را نصیبم کنی من شهادت را در آغوش بگیرم، شهادت مرا به آغوش بگیرد. خدایا می‌دانم که شهید شدن و شهادت مقام خیلی والایی می‌خواهد که در خود نمی‌بینم، ولی از تو معبود عزیزم این امید را دارم که مرا شهید بمیرانی و جزو شهیدانت قرار دهی. هر چند لیاقت پیام دادن به ملت شهید پرور، به ملتی که خود مشت را بر دهان مشرق و مغرب زد‌ و کفر و ظلم را بیرون کرده و اسلام عزیز را جایگزین آن نموده ندارم، منتهی مسئله‌ای است که باید به همدیگر تذکر بدهیم (فذکر انما انت مذکر) و نیز این حقیر باید تذکر بگویم: چگونه می‌توان هنگامی که وحشیانه به سرزمین ما یورش می‌آورند سکوت کرد، سکوت برای ما ننگ است. همانا مرگ را بر زندگی سراسر ذلت و خواری ترجیح خواهم داد. در هر زمانی که باطل باشد باید حق جلوی آن بایستد. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار ‌ والسلام علینا و علی عبادالله الصالحین‌ بهزاد غیاثی

نظرات

نظرات شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.